یافتن لایلا
درباره نویسنده مگ الیسن:
مگ اِلیسن (Meg Elison) نویسنده کتاب #یافتن_لایلا، فارغالتحصیل دانشگاه برکلی کالیفرنیاست. اولین رمانش به نام کتاب قابلۀ بینام برندۀ جایزۀ فیلیپ کی. دیک شد. به دنبالش کتاب اِتا و کتاب فلورا در سهگانۀ راهی به ناکجا منتشر شدند.
درباره کتاب #یافتن_لایلا:
این کتاب داستان دختربچهای به نام لایلا است که به همراه برادر کوچکش در یک خانه نیمه ویران زندگی میکنند، لایلا میداند زندگیشان طبیعی نیست و باید از پس خودش و برادرش بربیاید اما تلاش میکند فقط و تنهاییشان را پنهان کند. او سعی میکند مرتب باشد اما خودش و برادرش همیشه کثیف هستند و بو میدهند، او گاهی برادرش اندی را به استخر یک مجتمع میبرد و کمک میکند او بازی کند و خودش را بشورد و بعد به خانه برگردند. مادر لایلا و اندی معتاد است و کم پیش میآید به خانه بیاید. لایلا فقط یک دوست به نام کریستی دارد که به خانهاش میرود. او با مادر و ناپدریاش زندگی میکند و تصوری از فقز و رنج لایلا ندارد، اما بت مادر کریستی کمکم متوجه شرایط غیرعادی زندگی لایلا میشود تصمیم میگیرد به او کمک کند. او اول لایلا را به خرید میبرد تا چند دست برایش لباس بخرد و بعد کمکم سعی میکند به او نزدیک شود و شرایط زندگیاش را درک کند.
قسمتی از کتاب #یافتن_لایلا:
خانم فوربز به ما گفت میتوانیم مقالهٔ میانترم را هر زمانی قبل از تعطیلات زمستانی تحویل دهیم. امیدوار بودم بداند این یعنی قرار است در ۲۲ دسامبر حدود بیست و پنج مقاله بگیرد. من مال خودم را درست بعد از هالووین تحویل دادم. دربارهٔ نمادشناسی خانم هاویشام نوشتم؛ زنی که پس از تنها ماندن در محراب کلیسا در روز عروسی، همهٔ پنجرهها را پوشاند، همهٔ ساعتها را از کار انداخت و تمام عمر در لباس عروسیاش با کیک عروسی در حال فاسد شدنش زندگی کرد. حس میکردم او را میشناسم.
نمرهٔ کامل گرفتم.
روی صندلی آخر سمت دیگر کلاس، زیر پنجرهای باز نشسته بودم. مهم نبود کجا مینشستم.
پائول دمارکو موقع رفتن جلوی کلاس با آیپدی که در دست داشت، از کنارم رد شد. «خدایا، انگار یه گربه روی یه کیسه بادومزمینی فاسد خرابکاری کرده.»
رایان آدوبان درست پشت سرش بود. «نه، بیشتر مثل وقتیه که سگم کثافت خودش رو میخوره و بعد بالا میاره و بعد دوباره میخوره و دوباره میرینه.»
امرسن برکلی پشت سر آنها با هدفونی در گوشهایش آمد و یک کلمه هم به کسی چیزی نگفت. گوشهٔ جلویی کلاس نشست. کریستی میگفت امرسن عقیده دارد که آنجا بهترین جا برای دور بودن از چشم معلم است.
پائول و رایان مستقیم به من اشاره نکردند؛ پس همگی میتوانستیم تظاهر کنیم اتفاقی نیفتاده است. میتوانستم بیرون پنجره را نگاه کنم و منتظر شوم حواس پائول به آیپدش پرت شود یا رایان چیزی در موبایلش به او نشان دهد یا هر دوی آنها روی چیز دیگری متمرکز شوند.
ولی وقتی جین چِیس وارد شد، فهمیدم وقت تظاهر به اینکه کسی با من حرف نمیزند، تمام شده است.
«لایلا، میشه یه چیزی ازت بپرسم؟» ابروهایش آنقدر باریک برداشته شده بود که انگار هرکدامشان فقط یک ردیف مو داشتند. موهای عالی، لبخند کوسهوار؛ میتوانستم هزار دفعه او را بکشم.
«جلوت رو که نمیتونم بگیرم.»
«چطوری موهات رو اونطوری میکنی؟ سعی کردم موهام رو به هم بریزم تا شبیه یه سین کید بشه و هرچی استفاده کردم، اونطوری نشد.» لپش را به دستش تکیه داد و به من زل زد.
«استعداد ذاتیه.» منتظر بودم امبر رودین یا مکنزی بیروس هم خودشان را نشان دهند؛ آنها معمولاً گروهی حرکت میکنند. بچهها از در وارد شدند؛ ولی خبری از آندو نبود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.