گم شدن زیبای خفته
درباره نویسنده راس مکدانلد:
راس مکدانلد (Ross Macdonald) نویسنده کتاب گم شدن زیبای خفته، (۱۳ دسامبر ۱۹۱۵ – ۱۱ ژوئیه ۱۹۸۳) نویسنده جنایی اهل ایالات متحده آمریکا بود. راس مک دونالد نام مستعار نویسنده آمریکایی-کانادایی داستان جنایات کنت میلار است. او بیشتر به خاطر سری رمانهای سخت و خشناش در جنوب کالیفرنیا و به همراه کارآگاه خصوصی لو آرچر معروف است. مکدانلد که در استان انتاریو کانادا بزرگ شد ، سرانجام در ایالت کالیفرنیا مستقر شد و در سال 1983 درگذشت.
درباره کتاب گم شدن زیبای خفته:
کتاب گم شدن زیبای خفته، یک اثر در ژانر جنایی و معمایی است که با ریتمی سریع و اتفاقات و رویدادهایی غیر منتظره به پیش میرود. این اثر یک رمان جنایی جذاب است. که نه تنها روایت رویدادهای سریع و اتفاقات غیر منتظرهای است که در داستان رخ میدهد بلکه به کنکاش در ریشههای علمی و گرههای ذهنی فرد مجرم و قربانی هم میپردازد. در اصل نویسندهای که رمان جنایی مینویسد، از همینجا با نویسندهی اتفاقات پلیسی تفاوت دارد.
جنایی نویس باید بتواند هم هنر نوشتن و شرح و بسط وقایع را داشته باشد و هم شخصیتهایش را واکاوی کند و دلایل اصلی که آنها را به جرم و جنایت میکشاند پیدا کند. همین باعث میشود که مخاطبین این دسته داستانها تا مدتها ذهنشان درگیر کتاب و ماجرای آن بماند. اما نویسندهی داستان پلیسی، ریتم تندی از وقایع و اتفاقات را پشت سر هم ردیف میکند. به طوری که ذهن خواننده کتاب را فقط در حین مطالعه درگیر نگه دارد.
راس مکدانلد نویسندهی کتاب گم شدن زیبای خفته، به خوبی از پس این کار برآمده و رمان جنایی فوق العادهای را نوشته است. او ماجرای مردی را روایت میکند که به صورت ناخواسته وارد درگیریهای عاطفی زنی با همسرش میشود و مشکلات از همینجا آغاز میشوند.
قسمتی از کتاب گم شدن زیبای خفته:
به خودم گفتم که نمیتوانم به کناره امواج بروم چراکه شب فرارسیده و پیرامون دریا رو به تاریکی میرفت. صد تا دویست یارد بالاتر از من، تختهسنگهای پراکنده بههمپیوسته و ساحل را مسدود کرده بودند. تصمیم گرفتم تا جایی که میتوانم بروم و سپس برگردم. چیزی در اینجا وجود داشت که نگرانم میکرد. در نوری که رو به اتمام بود صخره و تختهسنگها چون منظرهای بودند که برای آخرین بار دیده میشوند.
چیزی سفید در بین تختهسنگها بود. نزدیکتر که شدم دیدم زنی است و صدای گریه کردنش با صدای امواج خیزاب ساحلی درهم آمیخته بود. صورتش را از من برگرداند، اما من او را شناخته بودم.
وقتی که به او رسیدم بیحرکت نشسته بود و چون موجودی به نظر میرسید که تصادفی، در شکافی گیر کرده است.
پرسیدم: ‘مشکلی هست؟’
گریه زن با فرو دادن آب دهانش خیلی ناگهانی قطع شد گویی که همه اشکهایش را با آن قورت داده باشد.
صورتش را به سمت من چرخاند
– نه. هیچ مشکلی نیست.
– اون پرنده مرده؟
– آره. مرد.
صدایش بلند و محکم بود:
– حالا راضی شدین؟
– راضی کردن من به این آسونیا نیست. بهتر نبود برای نشستن یه جای امنتری پیدا میکردید؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.