گذشتهی رازآمیز
درباره نویسنده دانا تارت:
دانا تارت، زاده ی 23 سپتامبر 1963، نویسندهی آمریکایی است. تارت در می سی سی پی به دنیا آمد و بزرگ شد. او در سال 1981 در دانشگاه می سی سی پی ثبت نام کرد و تواناییاش در نوشتن در همان سال اول، توجه مدرسین دانشگاه را به خود جلب کرد. تارت به تشویق استاد خود، در سال 1982 به کالج بنینگتون رفت و شروع به مطالعه و پژوهش آثار کلاسیک کرد. برخی از موضوعات تکرارشونده شامل مسائل مربوط به طبقات اجتماعی، احساس گناه و پرداخت به زیبایی شناسی در رمانهای این نویسندهی موفق به چشم میخورند. او خالق رمانهایی چون تاریخ سری (۱۹۹۲)، دوست کوچک (۲۰۰۲) و سهرهی طلایی (۲۰۱۳) میباشد. تارت در سال (۲۰۱۴) موفق به کسب جایزهٔ پولیتزر در رشتهٔ ادبیات به خاطر رمان سهرهی طلایی شد.
درباره کتاب گذشتهی رازآمیز:
رمان «گذشته رازآمیز» رمان اول این نویسنده است که در سال 1992 نوشته است. این رمان داستان 6 دانشجوی زبان و ادبیات کلاسیک یونان را روایت میکند و قتلی که در بین آنها انجام شده است. در پی جریان قتل، دانشجویان کمی منزوی میشوند و داستان حول محور این جنایت میچرخد. ماجرا از زبان یکی از این دانشجویان در سالهای بعد بازگو میشود و درواقع او بازگشتی به گذشته خود دارد. این جنایت و قتل به عنوان یک راز در گذشته آنها باقی میماند.
«گذشته رازآمیز» تم پلیسی و جنایی دارد و مطابق دو رمان پیشین این نویسنده میتوان رگههایی از تم فلسفی را نیز در آن دید. همچنین این اثر اشاراتی نیز به تقدیر و جبر دارد. دانا تارت هر ده سال یکبار پیدایش میشود و رمانی جدید ارائه میدهد. او سه رمان بیشتر ندارد اما جوایز متعددی دریافت کرده است. در سال 2002 رمان «دوست کوچک» و یازده سال بعد از آن در سال 2013 رمان «سهره طلایی» را مینویسد که جایزه پولیتزر را در سال 2014 دریافت میکند. هر سه رمان تارت قطور است. «گذشته رازآمیز» نیز رمانی پر حجم است. ادبیات دانا تارت به رمانتیسم نزدیک است و سه رمان این نویسنده بایکدیگر متفاوت است و ارتباطی با هم ندارند. البته کمی تم آنها به یکدیگر شبیه است و آن هم به این دلیل که معمولا نویسندهها در یک ژانر مینویسند؛ یعنی موفقیتشان هم در همین است.
قسمتی از گذشتهی رازآمیز:
دعا می کردم روز قرارم با بانی برای ناهار هوا سرد باشد، زیرا بهترین کتم پشمی و ضخیم بود، اما صبح شنبه که چشم گشودم، دیدم هوا گرم است و داشت گرمتر هم میشد. وقتی داخل سالن از کنار دربان میگذشتم، گفت:
– امروز هوا داغ است، مثل تابستانهای هند.
کت زیبایی بود، از پشم ایرلندی، خاکستری با نقطههای سبز خزهای. با کل پولهایی که از کار تابستانی جمع کرده بودم، آن را از سانفرانسیسکو خریده بودم، ولی برای چنین روز آفتابی و گرمی زیادی بود. کت را پوشیدم و رفتم دستشویی تا کراواتم را صاف کنم.
من که حال و حوصلهی گپ زدن نداشتم، با دیدن جودی پووی که سرگرم مسواک زدن بود، بدجوری یکه خوردم. جودی پووی چند اتاق آن طرفتر اتاق من ساکن بود و ظاهرا خیال میکرد چون از اهالی لس آنجلس است با هم مشترکات زیادی داریم. توی راهرو من را گیر میانداخت، در مهمانیها میکوشید با من برقصد؛ به چند تا از دخترها گفته بود که حاضر است با من بخوابد، البته با کلماتی نه بدين ظرافت لباسهایش نامرتب بودند و موهایش را مش میکرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.