گالاپاگوس
درباره نویسنده کورت ونه گات:
کورت ونه گات نویسنده کتاب گالاپاگوس، زادهی 11 نوامبر 1922 و درگذشتهی 11 آپریل 2007، نویسندهای آمریکایی بود. ونه گات در ایندیاناپولیس به دنیا آمد و بزرگ شد. او به دانشگاه کورنل رفت اما در ژانویهی 1943 از تحصیل انصراف داد به ارتش پیوست. ونه گات در نهاد فناوری کارنگی و دانشگاه تنسی به یادگیری مهندسی مکانیک پرداخت. او سپس برای نبرد در جنگ جهانی دوم به اروپا فرستاده شد و در عملیاتی به اسارت آلمانیها درآمد. ونه گات از جنگ جان سالم به در برد و پس از برقراری صلح، با جین ماری کاکس ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. این نویسنده اولین رمان خود را در سال 1952 به انتشار رساند.
درباره کتاب گالاپاگوس:
جهان داستانی ونه گوت را میتوان ترکیبی از تخیل، نگاه خشمآلود و طنز دانست. همچنین ونه گوت نویسندهای است که در فرمهای گوناگون ادبی آثاری را خلق کرده است: داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه و مقاله ادبی. او و نگاه اعتراضیاش را میتوان به نوعی سمبل عصیان جوانان امریکایی، در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی، دانست. ونه گوت نویسندهای است که پایهایترین سؤالات هستیشناسانه را در قالب نگاه شوخطبعانهی خود مطرح میکند و از دریچهی این نگاه شوخ، درصدد واکاوی پرسشهایی اصولی است.
شاید دلیل انتخاب گونهی علمی-تخیلی را بتوان آزادیای که این ژانر در اختیار این نویسندهی خلاق قرار میدهد دانست. برای ونه گوت، مرزهای تخیل نامحدودند و هر چند او ممکن است برای روایت خود، بستری واقعگرایانه را برگزیند، اما قطع به یقین پرواز خیال بر این بسترِ واقعگرایانه، ویژگیِ سبکی اوست.
گراهام گرین این نویسندهی مو فرفری با لباسهای اغلبِ اوقات چروکش را «یکی از قدرتمندترین نویسندگان امریکایی توصیف میکرد». کرت ونه گوت همچنین دوران کودکی سختی را گذراند. دوران کودکیای که با بحرانهای رکود اقتصادی بزرگ در امریکا گره خورده بود و نتیجه، رشد پسر عاصی و پرسشگری شد که بعدها در جایگاه یکی از مهمترین نویسندگان معاصر امریکایی قرار گرفت.
کتاب گالاپاگوس، داستان گروه کوچکی از افراد است که پس از یک بحران بزرگ اقتصادی به سفری دریایی رفته و کشتیشان در جزیره خیالی سانتا روزالیا در مجمعالجزایر گالاپاگوس خراب میشود. چندی بعد از آن یک بیماری مسری، تمامی انسانهای روی کره زمین را نابارور میکند بهجز افرادی که در جزیره سانتا روزالیا گرفتار شدهاند. در چندین میلیون سال، بازماندگان این افراد که تنها نمونههای انسانهای باقیمانده در زمین هستند به گونهای خزدار شبیه به فکهای دریایی که قادر به راه رفتن بر روی دو پا نیز هست تبدیل میشوند؛ آنها پوزهای با دندان برای شکار ماهی، جمجمهای دگرگونشده و دستانی شبیه به باله به همراه انگشت پیدا میکنند.
قسمتی از کتاب گالاپاگوس:
ویت ماهیگیر بود و این برچسب قیمت طعمهی او بود. با این برچسب غریبهها را تشویق میکرد با او حرف بزنند و بهنحوی کم یا زیاد همان حرف اورتیز را تکرار کنند که: «ببخشید سنیور، همین طوری متوجه شدم…»
اسم ویت در دفتر هتل، «ویلارد فلمینگ» بود، یعنی همان اسمی که در پاسپورت جعلی کانادایی او ثبت شده بود. ویت شیاد و کلاهبردار قهاری بود و در کار خود بینهایت موفق.
البته از این نظر خطری متوجه خود اورتیز نبود، اما اگر زن تنهایی پیدا میشد که ظاهرش طوری بود که انگار پول و پلهای دارد و شوهر ندارد و از بچهدار شدنش گذشته است، آن وقت قضیه فرق میکرد: البته که خطری متوجه این زن بود. ویت تا آن روز با هفده زن از این دست نامزدبازی کرده بود و با هم زن و شوهر شده بودند، و بعد جعبهی جواهرات و جعبهی امانات و حسابهای بانکی آنها را پاک پاک کرده بود و بعد هم غیبش زده بود.
ویت در کار خود به چنان موفقیتی دست یافته بود که میلیونر شده و در گوشه و کنار امریکای شمالی با نامهای جعلی گوناگون در بانکها حساب پساندازِ بهرهدار باز کرده بود و تا آن روز هم هرگز دستگیر نشده بود؛ دلیلی نداشت دستگیر شود و تا جایی که خودش خبر داشت، حتی کسی سعی نکرده بود دستگیرش کند. پیش خود استدلال میکرد، تا جایی که به پلیس مربوط میشود، یکی از هفده شوهری است که به زنهایشان خیانت کردهاند و همه هم اسمهای گوناگونی دارند، اما هیچکدام آن تبهکار تکرویِ همیشگی نیست که نام حقیقیاش جیمز ویت است.
امروزه مشکل بشود باور کرد که آدمی بتواند مثل ویت این همه رونوشت برابر اصل داشته باشد، اما وقتی به یاد میآورم که در آن دوران، مغز آدمهای بزرگسال حدود سه کیلوگرم وزن داشت، آن وقت دیگر باور میکنم. خدا میداند چه نقشههای شیطانیای از ماشینهای تفکر به این گندگی بیرون نمیآید و چه کارهایی که نمیتوانند بکنند.
پس این پرسش را مطرح میکنم، هر چند برای پاسخ بدین پرسش کسی حضور ندارد: آیا داشتن مغز سه کیلویی نقص نسبتاً مرگباری در سیر تکامل نژاد انسان به شمار نمیآید؟
پرسش دیگر: در آن گذشتههای دور، بهجز مداربندی بیش از حد پیچیدهی مغز خودمان، منشأ آن همه اعمال شیطانیای که تقریباً همه جا میدیدیم یا خبرشان را میشنیدیم چه بود؟
پاسخ خود من این است: منشأ دیگری در میان نبود. این سیاره، سیارهی بسیار معصومی بود، البته بهجز همان مغزهای گندهی بزرگ.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.