کیمیاگر
درباره نویسنده پائولو کوئلیو:
پائولو کوئلیو (Paulo Coelho) نویسنده کتاب ماتاهاری، در سال ۱۹۴۷ در ریودوژانیروی برزیل به دنیا آمد. از پدری مهندس و مادری خانه دار. در کودکی او را به مدرسهی عیسویها فرستادند، مدرسهای با تعلیمات سخت و خشک مذهبی که این مسئله تاثیر بسیار بدی بر روح و روان او گذاشت. خانواده شیفتهی مهندس شدن پسرشان بود و پائولو رویای نویسنده شدن را در سر میپروراند. یک کتاب در زندگی کوئیلوی جوان تاثیر بسیار مهمی داشت و سبب طغیان او و تلاش هر چه بیشتر برای تحقق رویایش یعنی نویسنده شدن داشت و آنهم کتابی نبود جز مدار راسالسرطان اثر هنری میلر.
درباره کتاب کیمیاگر:
کتاب کیمیاگر کتابی فلسفی است که به صورت داستان، مضامین عرفانی متعددی را بیان میکند. زاویه دید در این داستان دانای کل است البته دانای کل نامحدود که به ذهن شخصیت های داستان وارد شده و افکار آنها را بیان نموده است . فضاسازی داستان در صحرا و روستا در زمان حال صورت گرفته است.
ریشه نوشتن این کتاب بر اساس آشنایی هایی کوئلیو با ادبیات ایران باستان است که از «حکیم خیام» آغاز شده تا بعدها به «مولانا» رسیده است. او یکی از داستانهای مثنوی مولوی را دستمایه نوشتن کیمیاگر میکند. نویسنده این اثر بدون آن که کوچک ترین تغییرى در پیرنگ و طرح اصلى داستان بدهد داستان مولوى را گرته بردارى و با کمى تغییر دوباره ارائه کرده است.
کتابهای پائولو کوئیلو میان عامه مردم در کشورهای مختلف دنیا پرطرفدار هستند؛ کتاب کیمیاگر به همه علاقمندان کتاب، پیشنهاد میشود. همچنین اگر در برههای از زندگی هستید که برای پیدا کردن معنای زندگی تلاش میکنید، میتوانید این کتاب را بخوانید. خیلیها این کتاب را به خاطر مفهومی که در آن نهفته است، با کتابهایی مانند شازده کوچولو و سیدارتها از هرمان هسه همارز میدانند.
قسمتی از کتاب کیمیاگر:
جوان چوپان، ناامید از خانهی آن پیرزن خارج شد و با خود عهد کرد که دیگر هرگز به خوابها اهمیتی ندهد. همچنین به خاطر آورد که باید در طول روز به چند کار برسد؛ به دکان بقالی رفته و مقداری مواد غذایی خریداری کند. کتابش را با یک کتاب قطورتر مبادله کرده و بر روی نیمکتی در میدان اصلی شهر بنشیند تا نوشیدنی تازهای را که خریداری کرده بود، امتحان کند. چرا که روز گرمی بود و او موفق میشد کمی بدن خود را خنک کند. گوسفندان در دروازهی ورودی شهر و در اصطبل یکی از دوستان جدیدش بودند. او با مردم بسیاری در آن اطراف آشنا بود و به همین خاطر بود که مسافرت را بسیار دوست داشت.
او همیشه دوستان جدیدی به دست میآورد و نیازی نداشت تا تمام وقتش را با زندگی مداوم با آنها بگذراند. آنچه که در مورد صومعه اتفاق میافتاد معمولاً به این امر منتهی میشود که آنان به بخشی از زندگی ما تبدیل میشوند. در آن صورت، اگر خودمان را براساس آنچه که دیگران از ما میخواهند تغییر ندهیم، آنان ما را به باد انتقاد میگیرند. چراکه مردم فکر میکنند به درستی میدانند که دیگران چگونه باید زندگی کنند. حال آنکه، هر یک از آنان نمیدانند، خودشان چگونه باید زندگی کنند.
همانند آن زن تعبیر کنندهی خوابها که نمیدانست چگونه آنها را به واقعیت تبدیل کند. از آنجا که، با کارگاه بازرگان سه روز فاصله داشت، تصمیم گرفت قبل از آنکه با گوسفندانش به سمت صحرا حرکت کند، منتظر بشود تا کمی آفتاب فروبنشیند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.