کوهستان وحشی
درباره نویسنده سسیلیا اکباک:
سسیلیا اکباک (Cecilia Ekbäck) نویسنده کتاب کوهستان وحشی، سال 1971 در شمال سوئد متولد شد. در دوران نوجوانی ، به عنوان روزنامه نگار و پس از دانشگاه در بازاریابی تخصص داشت. بیش از بیست سال کار او را به روسیه، آلمان ، فرانسه، پرتغال، خاورمیانه و انگلیس برد. در سال 2010، او کارشناسی ارشد نویسندگی خلاق را در رویال هالووی به پایان رساند. او اکنون به همراه همسر و دختران دوقلوی خود در کلگری زندگی میکند و ‘در بازگشت به خانه’ به مناظر و شخصیتهای دوران کودکی خود در نویسندگی باز میگردد.
درباره کتاب کوهستان وحشی:
کوهستان وحشی اولین رمان سسیلیا اکباک سوئدی است که سال ۲۰۱۵ منتشر شد. این اثر کمی پس از چاپ، مورد توجه نویسندگان و منتقدان جهان از جمله هیلاری منتل برندهی جایزه ی من بوکر قرار گرفت. به گفتهی خود نویسنده، نگارش این رمان چهار سال طول کشیده است.
داستان کتاب کوهستان وحشی در فضای منطقهای کوهستانی و سردسیر در سوئد به نام لاپلند روایت میشود. داستان از جایی شروع میشود که دو دختر یک خانواده روستایی که به تازگی و برای یک زندگی بهتر به این منطقه مهاجرت کردهاند، در حین چرای بزها، متوجه جسد مثله شدهی یک مرد میشوند و با ترسی فراوان به سمت خانهشان فرار کرده و به پدر و مادرشان خبر از این فاجعه میدهند. وقتی همهی مردم منطقه متوجه این امر میشوند، این اتفاق را گردن گرگهای درنده خاکستری میاندازند که رفت و آمدشان در روستا امری اجتنابناپذیر و عادی است؛ اما فردریکا دختر چهارده ساله خانواده و مادرش مایا با قاطعیت تمام عقیده دارند که مسئله به همین سادگیها هم نیست و این مرد به قتل رسیده است!
پس مادر خانواده یعنی مایا دربارهی تاریخچهی این کوهستان مخوف تحقیق کرده و متوجه گذشتهی تاریک و خیانتهایی که در این منطقه رخ داده است، میشود. با پیش رفتن داستان متوجه میشویم که فردریکا دختر بزرگ این خانواده، دارای یک قدرت ماوراءالطبیعه است و میتواند پلی ارتباطی میان دنیای زندگان و مردگان باشد! او میتواند با روح مادربزرگ مرحوم خود و همچنین اریکسون (مرد مقتول) ارتباط برقرار کند. همین امر موجب میشود تا او در پی کشف راز قتل اریکسون بیفتد و متوجه اتفاقات عجیب و هولناکی که در این منطقهی سرمازده افتاده، بشود.
داستان دارای فضایی بسیار تاریک و مخوف است که خواننده را از ابتدا تا انتهای داستان مجذوب خود میکند به طوری که او لحظهای آن را کنار نگذارد. نویسنده با توصیف دقیق جزئیات، فضای کوهستان سرد و مخوف را برای خواننده به تصویر میکشد و او را در سرمای سخت با فردریکا در سفرهای عجیبش به دنیای مردگان همراه میکند. البته این توصیفات دقیق در همان ابتدای داستان و با پیدا شدن جسد اریکسون، نشان میدهد که خواننده قرار نیست از توصیفات دقیق غرق لذت بشود، بلکه گاهی ممکن است از آنها منزجر شود.
فضای زمستانی و سرد لاپلند، مزیدی بر علت حس خاکستری و مخوف بودن داستان میشود، فضایی که زمهریری سخت و زندگی دشوارتر در این جو را برای ما یادآور میشود. سرمای کشنده، وجود حیوانات درنده، مردمی که سلاحهای قوی ندارند، همهی اینها درکنار هم به اضافهی یک گروه و یا شاید هم یک نیروی شیطانی که به قتل فجیع انسانها دست میزند، همه چیز را برای نوشتن یک داستان رمزآلود مخوف آماده میکند!
در واقع اسم اصلی داستان گرگ زمستان است که نشات گرفته از عقاید سنتی نویسنده و مردم سوئد است. انتخاب این عنوان بدین معناست که زمستان برای توصیف تاریکترین زمانهای زندگی انسان استفاده میشود و بارزترین نشانه فانی بودن همهی جهان است، پس مهمترین اصل درباره این فصل، دوام آوردن و زنده ماندن است!
قسمتی از کتاب کوهستان وحشی:
مایا به طرف راست برگشت و در جهت جریان رودخانه راه رفت تا به دریاچه رسیدند، جریان تند رودخانه در سطح صاف و بیحرکت دریاچه و پس از برخوردی تند آرام میگرفت. در ساحل جنوبی دریاچه حدود یک کیلومتر آن طرف تر خانهای بود.
خانه روی تپهای سبز مشرف به دریاچه قرار داشت. پشت خانه، به جای کوهستانی با درختهای صنوبر، جنگلی با کاجهای بلند وجود داشت. مایا وارد محوطهای شد که چهار ساختمان، آلونکهایی برای نگهداری هیزم و غذا در زمستان داشت. صدای منظم شکستن تبر میآمد که او آن را تا پشت طویله دنبال کرد. کنار دیوار، داس، شن کش، بیل و دِیلم با نظم و ترتیب کنار هم چیده شده بودند. از کنار قفسهایی عبور کرد که برای خشککردن گوشت در تابستان استفاده میشدند. چهار ماهی درحالی که بدنشان هنوز برق میزد و دهنشان باز بود از قلاب آویزان بودند. خانههای روستایی معمولا این شکلی بودند. به کسی نگفت اما از وضعیت خانهای که عمو تپو داشت شوکه شده بود. دیوار را دور زد و به مردی رسید. موهای مشکی کوتاه کوتاه. کمی ریش داشت و زخمی به صورت اریب روی لب بالاییاش بود. چوبها را روی بلوک چوب قرار میداد و با یک حرکت آن را دو نیم میخریدیم و چند روز قبل اینجا رسیدیم.
اما مرد همانطور ساکت مانده، با چشمهایی بسیار گود که به سوراخهایی تاریک زیر ابروهایش تبدیلشده بودند.
«امروز صبح دخترهایم به من گفتند جسدی داخل بیشهزار در کوهستان پیدا کردهاند. فردریکا، دختر بزرگترم میگفت شکمش پاره شده.»
مرد به مایا خیره شد.
مایا گفت: «نمیدانیم او کیست.»
آن مرد روی زمین تف کرد و تبرش را روی بلوک زد. طوری قدم برمیداشت انگار به سختی پاهایش را بلند میکند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.