کنیز ملکه مصر
درباره نویسنده میکل پیرامو:
میکل پیرامو (زاده ۳۰ ژانویه ۱۹۲۲) نویسندهٔ فرانسوی است. بیشتر آثار او تاریخی اند. وی در سال ۱۹۷۹ جایزه ادبی اسجیدیال را دریافت کرد.
درباره مترجم ذبیحالله منصوری:
ذبیحالله حکیمالهی دشتی، (زادهٔ ۱۲۷۸ در سنندج – درگذشته ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در تهران)، پرکارترین مترجم تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران، روزنامهنگار، نویسنده و به گفتهٔ خودش قهرمان بوکس سبکوزن ایران بود. فرزند اسماعیل معروف به ذبیحالله منصوری و با نامهای مستعار پیشتاز و ناصر.
او در مدرسهٔ آلیانس سنندج که فرانسویها آن را اداره میکردند شروع به درس خواندن کرد؛ پس از چندی با مأموریت پدر در کرمانشاه به آن شهر رفت و زبان فرانسه را نزد پزشکی که این زبان را بهخوبی میدانست فراگرفت. او در بازگشت به تهران و درگذشت پدر، عهدهدار مخارج خانواده شد و به ناچار از تحصیل دست کشید. در سال ۱۳۰۱ شمسی همزمان با تأسیس روزنامه کوشش با سمت مترجم داستان و مقاله و مطالب علمی در آن روزنامه شروع به کار کرد.
در سال ۱۳۰۶ در حالی که در روزنامه کوشش کار میکرد، با روزنامه اطلاعات نیز شروع به همکاری کرد که مدتها ادامه یافت و از آغاز انتشار روزنامه کیهان هم به مدت شش سال، چندین کتاب برای این روزنامه ترجمه کرد که همه به صورت پاورقی به چاپ میرسید. بعدها با روزنامه ایران ما، روزنامه داد، مجله خواندنیها، روزنامه باختر، روزنامه اختر امروز، مجلهٔ ترقی، مجلهٔ تهران مصور، مجلهٔ روشنفکر، مجلهٔ سپید و سیاه، مجلهٔ امید ایران، روزنامه پست تهران و سرانجام مجله دانستنیها همکاری داشت. او دیر ازدواج کرد و دارای یک دختر و یک پسر شد. مادرش از خانواده علماء و روحانیون شهر سنندج بود.
در سال ۱۲۹۹ وقتی به تهران آمد میخواست در رشته دریانوردی تحصیل کند ولی در روزنامه کوشش به ترجمه چند کتاب پرداخت و از آن به بعد به نوشتن اشتغال یافت. گفته میشود حدود ۱۲۰۰ عنوان داستان و مقاله و کتاب نوشتهاست.
وی در طول عمر خود به کشورهایی نظیر هند، شوروی و چندین کشور اروپایی سفر کرد.
ذبیحالله منصوری در ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در بیمارستان شریعتی در ۸۷ سالگی درگذشت. منصوری بیشتر از۶۰ سال نوشت و ترجمه کرد. محل دفن ذبیحالله منصوری در آرامگاه خانوادگی شماره ۵۹۶ بهشت زهرا است.
درباره کتاب کنیز ملکه مصر:
داستان در قالب اول شخص روایت میشود و به طور موازی زندگی چند شخصیت را پوشش میدهد. شرمیون با بیان زندگی خود در جایگاه یک کنیز پرده از اسرار جالب توجه خانمش کلوئوپاترا ملکه شهیر مصر برمیدارد. شخصیتهای اصلی این رمان تاریخی به ترتیب کلوئوپاترا، شرمیون، کال،آنتوان، ژولیوس سزار و بطلمیوس ۱۳ نام دارند. بعد از مرگ پادشاه نیزن، کلوئوپاتر مجبور به ازدواج با برادر خود میشود اما از آنجا که ملکه دلباخته آنتوان جوان است سعی میکند تا با کمک کنیز خود شرمیون، برای برادر و همسرش مشکلاتی ایجاد کند. نقطه اوج این رمان تاریخی بعد از مرگ سزار و آشفتگی سیاسی اتفاق میافتد.
نویسنده واقعی آن گرچه مصری بود اما نمیتوانست به خط مصری بنویسد ولی زبان یونانی را خوب آموخته بود. «شرمیون»، کنیز مخصوص و محرم اسرار «کلئوپاتر» -ملکه مصر- بود. از آن جا که او از کودکی پیوند دوستی با کلئوپاتر داشت توانست از خصوصیترین رازهای ملکه آگاه شود. او در مجالسی شرکت میکرد که هیچ خدمتکاری شرکت نداشت و هیچ صاحب منصبی جز ملکه و پادشاه در آن راه نمیداشت.
بنابراین روایت او از خاتونش این توانایی را دارد که موثق باشد. به دلیل قرابت خاصی که بین این دو برقرار شده بود، ملکه از همان دوران ابتدایی او را با خود به کلاس درس میبرد. گرچه در اوایل کار اساتید بدین کار اعتراض میکردند اما نمیتوانستند جلوی کار دختری را بگیرند که سیزده نفر از خاندان او همگی از پادشاهان بودهاند. بنابراین، شرمیون در جلسات درس شرکت میکرد و علاوه بر خواندن و نوشتن توانست علومی چون تاریخ، جغرافیا، هندسه و … را فرا گرفته و فردی ممتاز در میان زنان مصر شود.
قسمتی از کتاب کنیز ملکه مصر:
من هرگز روزی را فراموش نمیکنم که کلئوپاتر برای اولین مرتبه به اتفاق آنتوان به گردش رفت و من هم در تخت روانی که حامل آنها بود حضور داشتم و آن دو را باد میزدم.
شانزده تن از غلامان تخت روان را حمل میکردند و لباس متحدالشکل بر تن داشتند. لباس آنها عبارت بود از یک لنگ ارغوانی دارای مفتول دوزی نقره و یک کفش که با تسمههای سفیدرنگ به پا بسته میشد و تسمههای کفش به طور مارپیچ اطراف ساق پا را میگرفتند و یک شال سبزرنگ که چون حمایل میبستند و در موقع استراحت آن را میگشودند و عرق بدن را خشک میکردند.
پشاپیش غلامانی که حامل تخت روان بودند، یکی از صاحب منصبان درباری حرکت میکرد و او را جلودار میخواندند. لباس جلودار مثل لباس غلامان بود، اما در عوض شال، یک کلیچه سبزرنگ میپوشید. آن کلیچه آستين نداشت و دو دست جلودار عریان به نظر میرسید.
جلودار کلاه مصری بر سر مینهاد. همه میدانند که کلاه مصری دارای طیلسان است و طيلسان از عقب مثل یک پرده گردن را میپوشاند و مانع از این میشود که از قفا آفتاب بر گردن و صورت بتابد.
جلودار پیوسته یک چماق کوتاه به دست میگرفت که از چوب بود، اما روی آن را مطلا میکردند. چماق مزبور علامت مرتبه و شغل جلودار به شمار میآمد و وقتی مردم در خیابانها جلودار را با لباس و چماق مخصوص میدیدند، کوچه میدادند و ارابهها کنار میرفتند تا تخت روان بتواند بدون معطلی عبور کند…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.