کتاب مادرم
درباره نویسنده آلبر کوئن:
آلبر کوئن (Albert Cohen) نویسنده کتاب کتاب مادرم، شاعر، نویسنده و نمایشنامه نویس فرانسوی زبان قرن بیستم میلادی است. او در سال ۱۸۹۵ در جزیره کورفو در یونان به دنیا آمد و در سال ۱۹۸۱ در ژنو سوییس درگذشت. در سال ۱۹۲۱ او مجموعه شعری به نام Paroles Juives را منتشر کرد. در سال ۱۹۳۰ اولین رمانش با عنوان سلال روانه بازار شد. سلال شروع جوانی شخصیتی است به همین نام که سرنوشتش در معروفترین کتاب کوهن با نام زیبای ارباب رقم میخورد. این کتاب در فرانسه و همهٔ دنیا مورد توجه منتقدین قرار گرفت.
در مقالهای در نیویورک تایمز سبک او را ترکیبی از جیمز جویس، ارسکین کالدول و فرانسوا رابله خواندند که با جادوی هزار و یک شب همراه شدهاست. این کتاب سرانجام جایزه بزرگ آکادمی فرانسه را از آن خود کرد و نویسنده را به کسب عنوان لژیون دونور رساند. از دیگر آثار کوهن میتوان به کتاب مادرم که اثری اتوبیوگرافی است اشاره کرد.
درباره کتاب کتاب مادرم:
مسیر تسلی کجاست؟ باید از کدام راه رفت برای رسیدن به جایی که اندکی از اندوه فقدان او کم شود؟ با هجومها چه باید کنیم؟ هجوم خاطرهها، هجوم میل سیریناپذیر به حضورش، دستان شکیبایش، تماشای بودنش، شنیدن کلمهها و نفسهایش، بوی جاودانهاش که میتواند در هر مکان و زمانی، میخکوبمان کند؛ حتی اگر سالها پساز سالها از درگذشتنش گذشته باشد، بازهم میدانیم «یکی هست که دیگر نیست»، نه اینکه به قول «رویا»: «مادر که میمیرد، دیگر نمیمیرد»؟ چرا اینگونه است و مرگ مادر، اثبات ناممکنی مرگ اوست؟
آلبر کوئن، دوازده سال پساز مرگ مادرش، چنان سرشار از یادآوری و خاطره، رسالهای داستانی غوطهور میان شرح زندگی و داستان نوشت که جز «کتاب مادرم» نمیشد نام دیگری بر آن گذاشت. چراکه مادر توان بازگردادندن ما به آغازمان را دارد و ازنو دیدن جهان و هرآنچه در آن است. کتاب مادرم، گشتوگذار یادآورانهی کوئن در ستایش مادرش و البته در سوگ فقدان اوست. کتابی حاصل تأملی شاعرانه، ژرف و اندوهگین در راههای پیموده با مادر در کوچهها و خیابانهای ژنو، زیبایی جاودانهاش، لحظههای منتظر در گذشته و نامنتظر پس از درگذشتن، رویاهایی که پساز مرگ مادر دیگر هیچ در خود ندارند جز آن حضوری که نفی همهی حضورهاست.
کتاب مادرم، بیتفاوتی خواب و بیدار فرزندیست که طاقت این بیطاقتیاش بیشاز این نیست، که روز بیمادر شبتر از شب است! و بازهم آنطور که «رویا» میگوید: «ما روی وحشتی درهم کوفته/ خم شده بودیم/ و روز روی سایهی خود شبترین شبها بود.»
قسمتی از کتاب کتاب مادرم:
هر انسانی تنهاست. کسی به دیگری هیچ اهمیتی نمیدهد و رنجهای ما جزیرهای متروکند. اما این دلیل نمیشود که آدمی در چنین شبی به خود تسلایی نبخشد و در این دل تاریکی، آن گاه که صداهای خیابان به خاموشی میگرایند، خود را با کلمات دلداری ندهد. آه! سرگشتهی بیچارهای که پشت میزش مینشیند و تسکین خود را در کلمات میجوید سیم تلفن را کشیده است، چون از بیرون میهراسد. شبها اگر سیم تلفن را بکشد، خود را پادشاهی قدر قدرت میپندارد، در امان از اشرار بیرون که بیدلیل و بیدرنگ شرارت میورزند.
چه لذت حقير و محزون و لنگانی است، اما شهد آن به شیرینی گناه یا شربتی ممنوعه میماند! چه لذتی است نوشتن در این لحظه، تنها در قلمرو خویش و به دور از حرامزادگان! اما این حرامزادگان کیستند؟ به شما نخواهم گفت. نمیخواهم سر و کارم به آدمهای بیرون بیفتد، نمیخواهم بیایند و آرامش ساختگیام را مخدوش کنند و مانع از نوشتن دهها یا صدها صفحه شوند، یا هر تعداد صفحهای که قلبم، این تقدير محتومم، اراده کند. خاصه عزمم را جزم کردهام که به همهی…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.