کتاب سیاه
درباره نویسنده اورهان پاموک:
اورهان پاموک نویسنده کتاب کتاب سیاه، با نام کامل فریت اورهان پاموک (Ferit Orhan Pamuk) زاده ۷ ژوئن ۱۹۵۲ است. اورهان پاموک در خانوادهای پر فرزند و مرفه در محلهٔ نیشان تاشی استانبول متولد شد. او دروس متوسطه را در کالج آمریکایی رابرت در استانبول گذراند. پس از پایان تحصیلات متوسطه به اصرار خانوادهٔ خود به ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ معماری در دانشکدهٔ فنی استانبول مشغول شد، هرچند پس از مدتی این رشته را نیمهتمام رها کرد. او سپس در دانشگاه استانبول و در رشته روزنامهنگاری به تحصیل پرداخت و فارغالتحصیل شد. با این حال هیچگاه کار روزنامهنگاری نکرد.
پاموک اولین رمان خود یعنی جودت بیک و پسران را که حکایت خانوادهای متمول و پرتعداد است در سال ۱۹۸۲ نوشت. که جوایز ملی ارهان کمال و کتاب سال را برایش به ارمغان آورد. پاموک بعد از انتشار رمان قلعه سفید کرسی تدریس ادبیات داستانی را در دانشگاه کلمبیا پذیرفت. و به همراه همسرش از ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۸ مقیم نیویورک شد. این رمان تقریباً به همه زبانهای اروپایی ترجمه شد. او در این رمان رفاقت یک دانشمند عثمانی را با بردهای رومی روایت کردهاست.
اوج شهرت پاموک زمانی بود که رمان نام من سرخ را در سال ۱۹۹۸ منتشر کرد و انبوهی از جوایز ادبی در کشورهای مختلف را برایش به ارمغان آورد. سال ۲۰۰۲ رمان برف را منتشر کرد که خودش آن را نخستین و آخرین رمان سیاسی در کارنامه کاریاش خواند. ضمیمهٔ روزنامهٔ نیویورک تایمز سال ۲۰۰۴ این رمان را یکی از ۱۰ رمان برتر جهان معرفی کرد. پاموک سال ۲۰۰۳ کتابی با عنوان استانبول منتشر کرد که در واقع اتوبیوگرافی نویسندهاست. بسیاری این کتاب را یکی از بهترین اتوبیوگرافیهای نویسندگان ادبی میدانند.
بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات رمانی با عنوان موزه معصومیت نوشت که به موضوع عشقهای ممنوعه در کشورهای اسلامی و خصوصاً کشورهای خاورمیانه میپردازد. اما ماجراهای این رمان نیز مانند اغلب رمانهای پاموک در شهر استانبول میگذرد. پاموک در گفتگویی مفصل با علیرضا غلامی که در سال ۱۳۸۹ در مجله نافه منتشر شد نسبت به عدم انتشار نسخه کامل این رمان در ایران ابراز تأسف نموده بود. رمان موزه معصومیت سرانجام سال ۱۳۹۴ با حذف بخشهای فراوانی از آن در ایران منتشر شد.
در ژانویه ۲۰۱۶ جدیدترین اثر او زنی با موهای قرمز انتشار یافت. او سال ۱۹۸۲ ازدواج کرد و سال ۱۹۹۱ اولین فرزندش که دختری است به دنیا آمد. پاموک اکنون به اتفاق خانواده اش مقیم استانبول است.
درباره کتاب کتاب سیاه:
شخصیت اصلی داستان، یک وکیل استانبولی به نام گالیپ، درمییابد که همسرش رؤیا بدون توضیح خاصی وی را ترک کردهاست. او به جستجو در شهر میپردازد تا نشانههایی از او بیابد. او حدس میزند که همسرش با برادر ناتنی وی جلال، که یک مقالهنویس در روزنامه ملیت است، فرار کردهاست و جالب اینجاست که برادر ناتنی او هم گم شدهاست. گالیپ فکر میکند اگر مانند جلال زندگی کند نحوه تفکر و زندگی جلال را خواهد فهمید و درنهایت محل اختفای وی و همسرش را پیدا خواهد کرد، بنابراین در خانهٔ جلال اسکان مییابد، لباسهای او را میپوشد و به جای او برای روزنامه مقاله مینویسد.
گالیپ تماسهای اسرارآمیزی از یکی از طرفداران پروپاقرص جلال دریافت میکند که به طرز باور نکردنی اطلاعات بسیاری دربارهٔ جلال دارد، پس از اینکه نوشتههای گالیپ تحت نام جلال به گونهای غیرمستقیم شکلی درخواست آمیز برای برگشت همسرش رؤیا به خانه را میگیرد، زنی که در گذشتهٔ جلال بوده متن را اشتباه میفهمد و گمان میکند این نوشتهها تلاشهای جلال برای بازگرداندن او است و با گالیپ تماس میگیرد. معلوم میشود آن زن با جلال رابطه داشته و آن طرفدار عجیب در واقع شوهر آن زن بودهاست که به تعقیب گالیپ مشغول بودهاست تا بتواند به وسیلهٔ او جلال را پیدا کند. گالیپ درنهایت موافقت میکند تا با آنها دیدار داشته باشد…
اورهان پاموک در «کتاب سیاه» خیلی ماهرانه ادبیات نوین غربی را با قصهها و حکایتهای کهن فرهنگ و ادبیات کلاسیک عثمانی ـ اسلامیِ ترک همنشین کرده است.
قصههای هزارویک شب، حکایتهای حُسن و عشق شیخ غالب، دشواریهای عبورومرور در ترافیک همیشهسنگین استانبول، حالوهوای روزنامهها و مجلات سیاسی خصوصاً وابسته به چپها، صحنههایی از فیلمهای هالیوودی و دیالوگهایی از فیلمهای وطنی، گوشههایی از تاریخ سیاسی و هویت واقعی روزنامهنگاری در ترکیه، کوچهپسکوچههای تنگوتاریک استانبول و آدمهای عجیبوغریب این کوچهپسکوچهها، دکانها، قهوهخانهها، روسپیخانهها و میخانهها، بیزانس و صدها و صدها عنصر شگفتانگیز از این دست کنار هم در جان این رمان جا گرفتهاند و قطعا با چنین هنری، متن ساختار بینظیری، بیرون از محدودیتهای زمان و مکان دارد.
قسمتی از کتاب کتاب سیاه:
«در این پایان، غالب آخرین نوشتهاش را با نام جلال، که نامش دیگر ورد زبان کسی نیست. مینویسد تا به موقع به دفتر روزنامه برساند. آن گاه، دمدمای صبح، رؤیا را به اندوهان به خاطر میآورد. و از پشت میز کارش بلند میشود. به تاریکی شهر بینصیب از بیداری نگاه میکند. رؤیا را به خاطر میآورم و از پشت میز کارم بلند میشوم. به تاریکی شهر نگاه میکنم. رویا را به خاطر میآوریم. و به تاریکی استانبول نگاه میکنیم. و نیمهشبها، بین خواب و بیداری، هر گاه که ردی از رؤیا را روی لحاف آبی پیچازی میبینیم. هردوانمان در بحر درماندگی و هیجان فرو میشویم. چون هیچچیز به قدر زندگی حیرتانگیز نیست. الا نوشتن. الا نوشتن. آری، چه حاجت بهبیان، الا، تنها تسلا: نوشتن.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.