کتاب اوهام گوناگون
درباره نویسنده عومور ایکلیم دمیر:
عومور ایکلیم دمیر (Ömür İklim Demir) نویسنده کتاب کتاب اوهام گوناگون، متولد 1980 در آدانا است. دمیر دانشآموختۀ دانشکدۀ حقوق دانشگاه استانبول است و هفت سال بهعنوان وکیل کیفری کار کرده است. او در دوران دانشجویی برای مجلات گوناگون مینوشت و سه سال هم بهعنوان نویسندۀ آگهیهای تبلیغاتی کار کرد.
درباره کتاب کتاب اوهام گوناگون:
عومور ایکلیم دمیر شمایل انسانهایی را پیش رویمان میگذارد که قلبشان را با تنهایی میپرورند، نیز تصویر زندگیهایی که یکدیگر را نادیده میگیرند و خاطراتی که با کهنه شدن زیبا میشوند و بعد بلافاصله آدمی را فرومی بلعند. دمیر راوی حکایت خیابانهای دودگرفته است داستان پالتوهای آغشته به بوی نفتالین، بلیتهای باخته در کورس چهارم گیرههای لباس مایل به انتحار فرزانگان دوره گرد و حکایات بیپایانشان کارمندان جان به لب رسیده از کار و تمامی ارواح اوهام زدهای که زندگی روزمره تکه پارهشان کرده است.
قسمتی از کتاب کتاب اوهام گوناگون:
نه مرد فوقالعادهای هستم و نه آدمی ازدسترفته. من همان کلمهی پشت قوطیهای کبریتم: متوسط. از کودکیام هیچ داستان جذابی ندارم که تعریف کنم. نه طعم رفاقتهای فراموشنشدنی را چشیدهام و نه تلخی جداییهای سوزناک را. زندگی گندی داشتهام. در دورهمیهای زنانه، خالهجانهای چاق لُپم را نگرفتند و نگفتند: “وای، وقتی این بچه بزرگ بشه، دل خیلی از دخترا رو میسوزونه.” اگر هم میگفتند خیلی خندهدار میشد، چون من همانقدر خوشگل و دوستداشتنی بودم که خانههای سازمانیِ وسط بیابان زیبا و باشکوهند. با اینهمه، دل خیلیها را سوزاندم و خیلیها را هم ناراحت کردم. بعضیها را هم بدجور کتک زدم. موهایم نه از زرد به سیاه بدل شد و نه از فرفری به صاف. به همان شکلی که بودم پیش رفتم و بزرگ شدم.
بچگیام در یک خانهی باغچهدار یا محلهای بانشاط نگذشت، مادرم لالاییهای مخصوص خودم را برایم نخواند، پدرم مرا کنار نکشید تا منظورش را با حرفهای حکیمانه به من بفهماند و من تازه سالها بعد به معنایشان پی ببرم، موقع غروب به فکر کسی نبودم، در دورهی سربازی هیچ دری را با لگد باز نکردم، روی صندلی سرهنگ ویسکی نخوردم، گلولهها بالای سرم زوزه نکشیدند و گوش هیچکس را هم نبریدم تا به گردنم آویزان کنم. دورهی سربازیام به تمیزکردن کاشیها و علفکندن با دست و بردن جعبههای نوشابه به بوفه گذشت. خلاصه چیز گفتنیای نداشت.
در یک کلام، زندگی من از آن سرگذشتهایی نبود که رمانی چیزی ازش در بیاید. امروز هم، در بانکی که “برای خدمت حد و مرزی نمیشناسد”، به اندازهی دیگران مشغول دلتنگیام، همین و بس.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.