کاغذ دیواری زرد
درباره نویسنده شارلوت پرکینز گیلمن:
شارلوت پرکینز گیلمن (Charlotte Perkins Gilman) نویسنده کتاب کاغذ دیواری زرد، (۳ ژوئیهٔ ۱۸۶۰ – ۱۷ اوت ۱۹۳۵) شاعر، رماننویس، فیلسوف، جامعهشناس، نویسنده، هنرمند، اقتصاددان، و ویراستار اهل ایالات متحده آمریکا بود. وی برجستهترین نظریهپرداز موج اول فمینیسم بود.
درباره کتاب کاغذ دیواری زرد:
شارلوت پرکینز گیلمن بعد از بهدنیاآوردن دخترش دچار افسردگی بعد از زایمان میشود و برای درمان به پزشکی سرشناس مراجعه میکند: دکتر سایلس ویر میچل، پدر علم عصبشناسی، به گیلمن توصیه میکند مدتی کار را کنار بگذارد، نه بنویسد، نه بخواند و نه با کسی غیر از خانوادهاش در ارتباط باشد؛ همراه شوهر و فرزندش خانهای روستایی کرایه کند و همانجا بماند و استراحت کند تا حالش بهتر شود.
گیلمن بعد از گذراندن دورهی درمان دکتر میچل در سال ۱۸۹۰ داستان «کاغذدیواری زرد» را مینویسد. اما این داستان نهتنها با استقبال جامعهی ادبی روبهرو نمیشود، بلکه آنها را برآشفته هم میکند. بعضی منتقدان معتقد بودند که داستان گیلمن مردستیز است و در نکوهش سنت ازدواج. منتقدانی که کمی تیزتر بودند میگفتند این داستان نیست و خاطرهنگاری گیلمن است، پس در ادبیات جایی ندارد. اما هیچکدام خبر نداشتند که چند دههی بعد داستان «کاغذدیواری زرد» میشود یکی از مهمترین داستانهای سبک گوتیک آمریکایی که در دانشگاههای سرتاسر جهان آن را تدریس میکنند…
قسمتی از کتاب کاغذ دیواری زرد:
«کم پیش میآید آدمهایی معمولی مانند من و جان تابستان را در عمارتی بگذرانند که بودوباشِ چندین نسل را به خود دیده است.
خانهای اعیانی و مستعمراتی، ملکی موروثی؛ آخ که کاش میشد بگویم در دل این خانه ارواحی سرگردان لانه کردهاند، آن وقت دیگر حجّت رمانتیک بودن بر من تمام میشداما بختِ بخیل کجا و این حرفها کجا؟
با این همه مطمئن هستم که این خانه اگر روح ندارد، چیز غریب دیگری در دل دارد.
اگر این عمارت خانهای بود مثل همهٔ خانهها، که اینطور مُفت اجارهاش نمیدادند و این همه مدت خالی نمیماند.
البته جان به این حرفهایم میخندد، اما خب کار هر مردی این است که زنش را دست بیندازد.
جان آدمی است که جز عقل و منطق چیزی سرش نمیشود. با خرافات سر ستیز دارد. حتماً باید با او از چیزهایی صحبت کرد که بشود لمس کرد یا دید یا حساب کرد، وگرنه بیهیچ اِبایی موضوع را به سخره میگیرد.
جان پزشک است و چه بسا همین شغل او مسیر درمانم را ناهموار کرده. (البته که امکان ندارد چنین حرفی را به احدی بزنم اما این کاغذی بیزبان است و همین بیزبانیاش خیالم را راحت میکند.)
آخر باورش نمیشود که مریض هستم!
و وقتی حرفم را نمیخوانَد، چه کاری از من ساخته است؟
اگر شوهر آدم پزشک اسم و رسمداری باشد و جلوی تمام دوست و آشنا دربیاید بگوید که مشکلی در کار نیست غیر از افسردگی زودگذرزمینهای جزئی برای هیستری ــ دیگر چه کار میشود کرد؟
برادرم هم پزشک است؛ پزشک سرشناسی که همان حرفهای شوهرم را میزند.
این شده که فسفات یا فسفیت یا نمیدانم چه و داروی تقویتی و سفر و هوای تازه و ورزش برایم تجویز شده و بههیچوجه اجازهٔ کار کردن ندارم تا وقتی که دوباره حالم خوب شود.
اگر از من بپرسید میگویم این کارها فایده ندارد.
به من باشد میگویم بگذارند به کار دلخواهم برسم؛ کار من سرتاسر تنوع است و شور و اشتیاق، و شاید همین حالم را بهتر کند.
اما چه میشود کرد؟»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.