کارآگاهان وحشی
درباره نویسنده روبرتو بولانیو:
روبرتو بولانیو (Roberto Bolaño) نویسنده کتاب کارآگاهان وحشی، زادهی 15 ژوئیه 1953 و درگذشتهی 28 آوریل 2003، نویسنده و شاعر شیلیایی و از پیشگامان موج نوی داستان نویسی آمریکای جنوبی است. او زندگی ای را از سر گذراند که مشخصهی اصلیاش آوارگی بود. پدرش راننده کامیون و مادرش معلم بود. در زمان کودکی بولانیو، او و خانوادهاش بین شهرهای مختلف شیلی سرگردان بودند و بالاخره در سال 1968 به مکزیکوسیتی مهاجرت کردند. در این زمان، اشتهای او به ادبیات سر باز کرد و چنان حریصانه میخواند که به بت تمام زندگیاش، خورخه لوئیس بورخس پهلو میزد. روبرتو هر چه به مرگ نزدیکتر میشد، خروجی ادبی سریعتر و جدیتری از خود نشان می داد.
سال 1990 بولانیو با کارولینا لوپز- اهل کاتالونیا- ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند بود. پدر شدن، بولانیو را زیر و رو کرد. او که مجبور بود زندگیاش را بچرخاند، شعر را کنار گذاشت و به نثر روی آورد. زمانی که 38 سال داشت، فهمید که کبدش شدیدا آسیب دیده و از آن به بعد شروع کرد به نوشتن با تمرکز و وسواس کمتر. از 1996 به بعد، سالی یک یا دو کتاب منتشر میکرد. با وجود اوضاع نابسامان سلامتیاش، می توانست پیش از آن که از حال برود، 48ساعت یک نفس بنویسد. از ده رمان و سه مجموعه داستان بولانیو که همه در ده سال توفانی آخر عمرش کامل شدند، دو رمان حجیمش، «کارآگاهان وحشی» و «2666» از همه مشهورتر و مهمتر هستند.
درباره کتاب کارآگاهان وحشی:
بولانیو را میتوان پرچمدار نویسندگان عصر جدید امریکای لاتین دانست. از او بهعنوان گابریل گارسیا مارکز دورهی جدید ادبیات لاتین یاد میکنند. البته «کارآگاهان وحشی» با فاصله گرفتن از «صد سال تنهایی» مسیر جدیدی را در ادبیات امریکای لاتین در پیش گرفت که در رمان «۲۶۶۶» به اوج رسید.
در آثار بولانیو، ردپای محبوبترین نویسندگان او را میتوان بهوضوح دید. دو عنصر اثرگذار بولانیو، معما و طنز، در شعر و داستانهایش به بهترین شکل نمایش داده شدهاند. تعمق همراه با کنایه دربارهی نویسندگان و ادبیات درونمایهی رمانهای بولانیو است. همچنین تلفیق طنز و وحشت، هم درام را شدت بخشیده و هم خواننده را با ایجاد احساس اطمینان تسکین داده است. پنجرههای درون خانهی داستانهای او، که به شکلی ناهنجار روی دیوار قرار گرفتهاند، «گیجکننده، نشاطبخش و دیوانهکننده» هستند و با این توصیفات ما را به یاد کتابخانهی سرگیجهآور بابل در داستان بورخس میاندازند. از نگاه منتقدان، «کارآگاهان وحشی» و «۲۶۶۶» دو شاهکار بولانیو هستند که بر ادبیات جهان تاثیر گذاشتهاند و دیگر داستانهای بولانیو در مقایسه با این دو اثر حجیم بیشتر شبیه نمایشنامههایی تقطیرشده به نظر میرسند. میتوان گفت تقریباً تمام آثار نثر بولانیو به نوعی نسخهای خیالی از تاریخ زندگی خودش هستند. البته، مرز بیوگرافی و داستانهایش همیشه مبهم خواهد ماند. بولانیو بوم داستانهایش را با احساساتی آشفته پر میکند؛ اما با چهارچوبی فکری و خونسرد. این سبک شایستهی نام خود بولانیو است: مدرنیسم دوآتشه.
«کارآگاهان وحشی» در سال ۱۹۹۸ منتشر شد و جزء آخرین آثاری است که از بولانیو در زمان حیات او به چاپ رسید. این رمان در سال ۱۹۹۹ برندهی جایزهی رومولو گایهگوس شد که معتبرترین جایزهی ادبی امریکای لاتین محسوب میشود و از آن بهعنوان جایزهی بوکر اسپانیاییزبانها نام میبرند. بولانیو از این رمان بهعنوان نامهای عاشقانه به نسل خود یاد میکند. وقتی «کارآگاهان وحشی» منتشر شد، ایگناسیو اِچِواریا، برجستهترین منتقد ادبی اسپانیا، آن را بهعنوان رمانی که بورخس میتوانست بنویسد ستایش کرد.
«کارآگاهان وحشی» سرشار از نمادها و استعارههاست، نمادهایی که در رمان «۲۶۶۶» نیز نقشی پررنگ دارند: شخصیتهای متعدد که با وجود حضوری کمرنگ تأثیری شگرف بر داستان میگذارند، خردهروایتها و زوایای دید متفاوت در داستان و مکانها و برشهای زمانی متعدد، در کنار هم، پازل بولانیو را کامل میکنند. «کارآگاهان وحشی» از دل ادبیات بیرون میآید: خندهدار و مهیج، پرتعلیق و مالیخویایی، پر از شوخیهایی در مورد ادبیات امریکای لاتین که برای لذت بردن از آنها لازم نیست درکشان کنید. این رمان سفری است پیچیده که با گذر از کشورهای مختلف از مکزیکوسیتی آغاز و به صحرای شمال مکزیک ختم میشود.
قسمتی از کتاب کارآگاهان وحشی:
چیزی را داشتیم که ممکن است اسمش را سال نوی خانواده بگذارید. در تمام روز دوستان قدیمی مرتب در رفتوآمد بودند. زیاد نبودند. یک شاعر، دو نقاش، یک معمار، خواهر کوچکتر خانم فونت، پدر لورا دامیان مرحوم.
دیدار دوم با رفتاری افراطی و مرموز همراه بود. کیم با لباس خواب و اصلاحنشده در اتاق نشیمن نشسته بود و تلویزیون میدید. در را باز کردم و قبل از آن آقای دامیان با دستهای رز قرمز وارد شد که با حرکتی ناشیانه و خجالتی به من تحویلش داد. وقتی گلها را به آشپزخانه میبردم و دنبال گلدان یا چیز دیگری برای قرار دادن آنها میگشتم، صدای او را شنیدم که در مورد مشکلات زندگی روزمره با کیم صحبت میکرد. بعد در مورد مهمانیها صحبت کردند. کیم گفت: «مانند گذشته نیستند.» پدر لورا دامیان گفت: «قطعاً چنین نیستند. حق با توست.» کیم گفت: «همهچیزِ گذشته بهتر بود.» پدر لورا دامیان گفت: «ما پیر میشویم.» بعد کیم چیز عجیبی گفت: «نمیدانم، چگونه میتوانی زندگی را ادامه دهی. اگر جای تو بودم مدتها پیش میمردم.»
سکوتی طولانی برقرار شد که فقط با صدای خانم فونت و دخترش که از دور میآمد شکسته شد -در حیاط پینیاتا نصب میکردند- و بعد پدر لورا دامیان گریه کرد. کنجکاویام بیشتر شد و از آشپزخانه بیرون آمدم و سعی کردم سروصدایی ایجاد نکنم، یک اقدام احتیاطی غیرضروری، چون آن دو مرد مشغول هم بودند. به نظر میرسید کیم تازه بلند شده باشد. موهایش را شانه نزده بود، دایرههای زیر چشمهای قی گرفتهاش، پیژامهی چروکیده، دمپایی شل و ول و آقایان و آقای دامیان با صورتش که خیس اشک شده بود، اگرچه اشک فقط به شکل دو شیار از روی گونههایش پایین رفته بود، دو شیار عمیق که انگار کل صورتش را میبلعید، دستانش را به هم چسبانده و روی صندلی راحتی مقابل کیم نشسته بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.