چیزهای کوچک اینچنینی
درباره نویسنده کلر کیگن:
کلر کیگن (Claire Keegan) نویسنده کتاب چیزهای کوچک اینچنینی، (متولد 1968) نویسنده ایرلندی است که به خاطر داستانهای کوتاه برنده جایزه شهرت دارد. داستانهای وی در نیویورکر، بهترین داستانهای کوتاه آمریکایی، گرانتا و پاریس ریویو به چاپ رسیده است. و به 20 زبان ترجمه شده است.
درباره کتاب چیزهای کوچک اینچنینی:
آبزرور: «کتابی بهشدت اخلاقی و سرشار از عشق و امید.»
در کتاب چیزهای کوچک اینچنینی، مردی به نام بیل فرلانگ با همسر و پنج دختر خود در یکی از شهرهای ایرلند زندگی میکند. روزهای نزدیک به کریسمسِ 1985 است. بیل که در تجارت چوب و زغال فعالیت دارد، شلوغترین روزهای خود را میگذراند. او در این میان، به کشف بزرگی دربارهی یکی از رختشویخانههای مگدالنِ ایرلند میرسد. کلر کیگن که بیشتر بهخاطر داستانهای کوتاهش در جهان شناخته شده، در این رمان کوتاه خود، بهسراغ روابط درونخانوادهای مبتنی بر خشونت و محبتِ همزمان میرود. او داستانش را در بستر تاریخی جمهوری ایرلند روایت میکند.
رختشویخانههای قرون هجدهم تا بیستمِ ایرلند که به خانهی مریم مجدلیه نیز معروفاند، تحتنظر کلیسای کاتولیک، به زنانِ روسپی پناه میدادند، اما این مراکز بهتدریج از کارکرد اصلی خود دور شدند و از پناهگاه به زندان تغییر ماهیت پیدا کردند. نگهبانان که همان راهبهها بودند، با زنان بهشدت بدرفتاری میکردند و از آنها بیگاری میکشیدند. سرانجام، در سال 1993، گورهای بینشان 155 زن در این صومعهها، منجر به رسوایی بزرگ دولت ایرلند شد. رازی که بیل فرلانگ، شخصیت اصلی رمان چیزهای کوچک اینچنینی کشف میکند، حول محور این مراکز میچرخد.
خانواده در داستانهای کلر کیگن نقشی اساسی ایفا میکند. فرقی نمیکند نقش محوری بر عهدهی پدر، مادر و یا فرزندان خانواده باشد، داستان بر پایهی روابط میان این افراد شکل میگیرد و بسط مییابد. مؤلفهای که این رمان را از سایر آثار نویسنده متمایز میسازد، جایگاه و کارکرد خشونت در این خانواده است.
کتاب چیزهای کوچک اینچنینی به مسائلِ ظاهراً بیاهمیت در یک روز عادی میپردازد که برخلاف تصور، تأثیر شگرفی بر زندگی آدمها به جا میگذارد. زبان میانجی میشود تا به توصیفات واقعگرایانهی کلر کیگن جان ببخشد. این اثر مخاطب را به تأمل درباب مسائل عمیق انسانی و روابط میان افراد وا میدارد.
قسمتی از کتاب چیزهای کوچک اینچنینی:
صومعه بر فراز تپهای در آن سوی رودخانه مکانی بود پرهیبت، با دروازههای سیاه چهارطاق و تعداد زیادی پنجرهی بلند که نور را به سمت شهر بازمیتاباندند. تمام سال باغِ جلوی آن را با چمنهای آراسته، شمشادهای منظم و پرچینهای بلند مربعی هرسشده، تمیز و مرتب نگاه میداشتند. گاهی در آنجا آتشهای کوچکی درست میکردند که دود عجیبشان با رنگی با تهمایهی سبز، بسته به جهت باد تا پایین، تا روی رودخانه و آنطرف شهر یا در جهت مخالف به سمت واترفورد میرفت. هوا خشک و سردتر شده بود. مردم از تصویر قشنگی که صومعه درست میکرد حرف میزدند، اینکه چطور با درختان سرخدار و کاجهای همیشهسبزِ پوشیده با برفِ تازه کموبیش مانند عکسهای روی کارت تبریک کریسمس بود و چطور پرندهها به دلیلی نامعلوم حتی به یک دانه از میوههای بوتههای راج آنجا دست نمیزدند؛ حتی باغبان پیر صومعه هم خودش این را گفته بود.
مسئولین صومعه _ راهبههای چوپان نیک _ برای دختران، دورههای کارآموزی شامل آموزشهای اولیه برگزار میکردند. یک کسبوکار رختشویی هم داشتند. کسی چیز زیادی دربارهی دورههای کارآموزی نمیدانست ولی رختشویی بین مردم خوشنام بود: غذاخوریها و مهمانسراها، خانهی سالمندان و بیمارستان شهر و همهی کشیشها و خانوادههای ثروتمند رختهایشان را آنجا میفرستادند. میگفتند هرچه آنجا میرفت، چه یک خروار ملافه و چه چند تا دستمال، تمیز و نو مثل روز اول برمیگشت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.