چشمهایت
درباره نویسنده سیر سدریک:
سیر سدریک نویسنده کتاب چشمهایت، متولد بیست و چهارم اکتبر سال ۱۹۷۲ در تولوز فرانسه است. پسازآنکه تحصیلات دانشگاهی در رشته زبان انگلیسی را به پایان رساند، چند سالی در گسترهی روزنامهنگاری و ترجمه فعالیت کرد و از همان زمان، داستانهای کوتاه را در مجلهها با روزنامهها منتشر میکرد و پسازآن به نوشتن مجموعه داستانهای کوتاه روی آورد. به گفته خودش، الهامبخشهای اصلی او، در وهلهی اول، استیون کینگ و پس از وی، ادگار آلنپو و کلایو بارکر هستند.
نخستین تجربهی سدریک در نویسندگی، انتشار مجموعه داستانهای کوتاه ترسناک در سال ۱۹۹۸ بود. به دنبال آن نیز چندین مجموعهی داستان کوتاه ترسناک از وی منتشر شد که بهواسطهی یکی از آنها در سال 2010 برندهی جایزه شد. اما نخستین اثر او در نگارش رمان به سال 2006 برمیگردد. پس از توفیق کتاب اولش، تصمیم گرفت وقت خود را بهطور کامل به نوشتن اختصاص دهد.
در سال ۲۰۰۹ بود که سدریک توانست با انتشار کتاب «کودک قبرستان» نهتنها نگاههای بسیاری ر به خود معطوف کند، بلکه به کتابهای ژانر وحشت فرانسه جانی تازه بدهد. کتاب وی با استقبالی گسترده روبهرو شد و جایزه رمان وحشت سال را به خود اختصاص داد. از آن زمان تاکنون، شش رمان با درونمایه تخیلی و ترسناک از سدریک منتشرشده و او سه بار موفق به دریافت جایزه شده است.
درباره کتاب چشمهایت:
رمان چشمهایت، بهطور همزمان، ماجرای دو نفر را دنبال میکند. دو نفری که در بادی امر هیچچیز مشترکی ندارند، اما زنجیرۀ رخدادها آنان را متحد میکند. کل ماجرای کتاب در کمتر از یک هفته رخ میدهد، اما نویسنده، با توانایی خاص، در عین حال به بررسی زمان حال و نیز گذشته میپردازد. فصلهای کوتاه و ضرباهنگی تند باعث میشود صد فصل این کتاب، به سرعت خوانده شود.
کتاب چشمهایت را، بدون کوچکترین شکی، میتوان موفقترین کار سدریک دانست که در سال ۲۰۱۵ به رشتۀ تحریر درآمده و بیدرنگ مورد توجه قرار گرفته است. سدریک در این کتاب، با در هم آمیختن خیال و واقعیت، وحشت و امید، مرگ و زندگی، صحنههایی را برای خوانندۀ خود به تصویر میکشد که فراموش کردنشان کاری دشوار خواهد بود. در نهایت نیز او را در برابر پرسشی اساسی قرار میدهد: آیا شیاطین به راستی در این دنیا حضور دارند یا خیر؟ آیا انسان ممکن است در عین حال مخلوق ارشد خداوند و نیز تجسمی از ابلیس باشد؟
قسمتی از کتاب چشمهایت:
لیزا صدای آمدن مهاجم را نشنیده بود. تنها یکآن، حضور شخصی را پشت سرش احساس کرد. بویی ناآشنا، بویی تهوعآور مانند گوشت فاسدشده به مشامش رسید. چندثانیه بعد، دستانی قدرتمند گردنش را گرفت. مرد او را از روی مبل بلند کرده و روی زمین انداخته بود. لیزا فریادی کشید و سعی کرد فرار کند، ولی فایدهای نداشت. مرد بسیار قدرتمند بود. بهسمت لیزا رفته، او را از روی زمین بلند کرده و سپس مشتی محکم به صورتش زده بود. مشتی که لیزا را روی زمین پرت کرد.
مرد مهاجم روی لیزا نشسته و صورتش را به زمین چسباند. لیزا گریهکنان گفت: «خواهش میکنم! آخه چرا این کاررو میکنین؟ هرچهقدر پول بخواین بهتون میدم…»
«فایدهای نداره دخترجون !باید اتفافی رو که قراره برات رخ بده، بپذیری!»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.