چشمپوشی مجموعه کارآگاه وارویک جلد سوم
درباره نویسنده جفری آرچر:
جفری آرچر (Jeffrey Archer) نویسنده کتاب چشمپوشی، با نام کامل جفری هاوارد آرچر متولد ۱۵ آوریل ۱۹۴۰ در لندن، رماننویس انگلیسی و سیاستمدار سابق است. آرچر قبل از اینکه نویسنده شود، از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ عضو پارلمان انگلیس بود؛ اما پس از یک رسوایی مالی که تقریباً باعث ورشکستگی او شد، در پی شرکت دوباره در انتخابات نبود. نوشتن رمانهای پرفروش، ثروت او را در مقام فردی که دچار تبعات ناشی از ورشکستگی شده بود احیا کرد. کتابهای او بیش از ۳۲۰ میلیون نسخه در سراسر جهان به فروش رفته است.
تنها دو هفته از تولد جفری آرچر میگذشت که خانوادهاش به سامرست نقلمکان کردند و درنهایت در شهر ساحلی وستون ساکن شدند، جایی که آرچر بیشتر دوران اولیهی زندگی خود را در آنجا گذراند. پدرش ویلیام، هنگام تولد جفری آرچر ۶۴ ساله بود. آرچر در کودکی آرزو داشت کاپیتان باشگاه فوتبال بریستول روورز باشد و بعدها به عنوان هوادار ثابت این باشگاه باقی ماند.
در سال ۱۹۵۱، آرچر برنده بورس تحصیلی برای مدرسه ولینگتون در سامرست شد. در این زمان، مادرش، لولا، بهعنوان روزنامهنگار در روزنامه محلی وستون استخدام شد. مادر در این روزنامه یک ستون هفتگی با عنوان «در بالای فنجانهای چای» داشت که در آن اغلب دربارهی جفری مینوشت.
آرچر مدرسه را با سطح نمرات O در ادبیات، هنر و تاریخ و انگلیسی ترک کرد. سپس چند سال را در مشاغل مختلف گذراند که از آن جمله میتوان به کار در بخش آموزشی ارتش و دورهی کوتاهی با پلیس متروپولیتن اشاره کرد. آرچر بعدها در چند مدرسه معلم تربیت بدنی شد.
آرچر اولین کتاب خود را با نام «نه یک پنی بیشتر، نه یک پنی کمتر» در پاییز ۱۹۷۴ نوشت، این کتاب ابزاری بود برای فرار از ورشکستگی که ابتدا در ایالات متحده منتشر شد و سپس در پاییز ۱۹۷۶ در بریتانیا به چاپ رسید. «کین و آبل» منتشر شده به سال ۱۹۷۹، سبب شد تا نام جفری آرچر در رتبهی یک پرفروشهای نیویورک تایمز قرار بگیرد. آرچر علاوه بر رمان و داستان کوتاه، سه نمایشنامه نیز نوشته است؛ اولینِ آنها «فراتر از شک معقول» در سال ۱۹۸۷ اجرا شد و بیش از یک سال در تئاتر کوئینز در وستاند لندن اجرا شد. نمایشنامهی بعدی او «انحصاری» بود. آخرین نمایشنامهی او «متهم» در ۲۶ سپتامبر ۲۰۰۰ در تئاتر رویال ویندزور اجرا شد.
درباره کتاب چشمپوشی:
دیلی تلگراف: «اگر جایزه نوبل برای داستان سرایی وجود داشت، آرچر برنده میشد.»
کرکس ریویوز: «یک تردستی حرفهای که نه با یک، بلکه با دو محاکمه میانبرش به پایان میرسد. بیشتر لطفاً.»
پابلیشرز ویکلی: «وارویک باهوش یک شخصیت کاملاً به منصه ظهور رسیده و جاه طلب اما ساده لوح است و چیزهای زیادی برای یادگیری دارد. او با گروهی متمایز از خانواده، همکاران و افراد شرور احاطه شده است، و یک موقعیت رمانتیک به جا، شرایطش را نسبتاً ایدهآل میکند. بخش پایانی به درام اتاقهای دادگاهی نفر به نفر میپردازد که تعلیق واقعی را به یک داستان نسبتاً بیروح، اما کاملاً جذاب میآورد. آرچر بر موقعیت خود به عنوان یک داستانسرای ماهر صحه میگذارد.»
بوک لیست: «آرچر یک هدیه واقعی برای روایتهای خانوادگی دارد، و در اینجا، با وارویک، سریالی داریم که وعده میدهد به اندازه کلیفتون کرونیکلز جذاب باشد… خوانندگانی که وارویک را از کرونیکلز میشناسند، دلشان میخواهد درباره او بیشتر بدانند (مانند اینکه دقیقاً چگونه دشمنی پیدا میکند که بعداً در زندگی حرفهایاش هر حرکت او را تحت تعقیب قرار میدهد)، اما مطمئناً برای لذت بردن از این کار که امیدواریم یک سریال طولانی باشد، دانش قبلی از این شخصیت ضرورتی ندارد.»
لایبرری جورنال: «داستانی که با کمیت ساخته شده … طرفداران متعدد آرچر از معمای دراماتیک و شخصیت محور دیگری که در دنیای هنر، کار پلیس و محاکمههای دادگاهی اتفاق میافتد لذت خواهند برد.»
چشمپوشی سومین قسمت از داستان جذاب بازرس کارآگاه ویلیام وارویک است که توسط داستان نویس چیرهدست و نویسنده پرفروش نیویورک تایمز از کلیفتون کرونیکلز ساخته شده است.
ویلیام وارویک که به تازگی به سمت بازرس کارآگاه ارتقا یافته است، وظیفه دارد یک حیطه فعالیت تازه و خطرناک را برای افشای جنایاتی از نوع دیگر به طور مخفیانه بر عهده بگیرد: فساد در قلب نیروی پلیس متروپولیتن. تیم او به همراه مامور ربکا پانکهرست و مامور نیکی بیلی، تمرکز خود را بر تعقیب کارآگاه جری سامرز میگذارند، افسر جوانی که سبک زندگیاش با میزان درآمدش مغایر است. اما زمانی که نیکی عاشق سامرز میشود، این تحقیقات به خطر میافتد.
در همین حال، عاصم رشیدی، سرکرده بدنام مواد مخدر در دادگاه محاکمه میشود، بوث واتسون مشاور ملکه وکیل مدافع اوست در حالی که پدر ویلیام، سر جولین و خواهرش گریس، پرونده دادستانی را به عهده دارند. همسر ویلیام، بث، که اکنون مادری دوقلو است، با کریستینا فاکنر- همسر سابق رقیب سابق ویلیام، مایلز جنایتکار مالی- رابطه دوستی خاصی برقرار میکند. کریستینا نه تنها برگ جدیدی را برمیگرداند، بلکه منبع درآمد تازه- یافتهای به دست میآورد. وقتی فاکنر به طور ناگهانی بر اثر حمله قلبی میمیرد کریستینا تنها وارث دارایی او میشود.
در حالی که افسران مخفی شروع به پهنکردن دام میکنند، ویلیام متوجه میشود فساد ممکن است همچنان عمیقتر شود و بیشتر همکارانش از آنچه که در ابتدا فکر میکرد، تمایل بیشتری دارند تا چشم خود را به روی برخی مسائل ببندند.
قسمتی از کتاب چشمپوشی:
منشی دادگاه با صدای بلند اعلام کرد: «لطفاً قیام کنید.»
قاضی ویتاکر وارد دادگاه شمارهی یک شد که آن را بیشتر شبیه شب افتتاحیه در سالن تئاتر وستاند یافت تا اولین صبح یک محاکمه در اولدبیلی. بازیگران، منتقدان و تماشاگران پرجمعیت همه در جای خود حضور داشتند و منتظر بالا رفتن پرده بودند.
قاضی وظیفه خود میدانست که بیطرف و عاری از تبعیض باشد و اطمینان پیدا کند که به هیئتمنصفه فرصت داده میشود تا بر اساس شواهد و مدارک، حکمی صادر کنند که فراتر از شک منطقی باشد. قبل از انتصابش بهعنوان قاضی، سالها مشاور ملکه بوده و به این باور داشت که در طول دورهی زندگی کاری خود کمتر شاهد اشتباهات جدی در عدالت بوده است، اگر که اشتباهی بوده باشد. اما پس از خواندن لایحهی این پرونده، دشوار بود که تا تشکیل جلسه هیئتمنصفه، نظر نامطلوبی دربارهی متهم شکل نگیرد.
چیزی که اوضاع را برای قاضی بدتر میکرد، این بود که مجبور بود با وجدانش کشتی بگیرد، چون بعد از اینکه مچ کوچکترین پسرش را در حال کشیدن حشیش در اتاقش گرفتند، از دانشگاه اخراج کرده بودند. بهخوبی از این موضوع آگاه بود که بسیاری از دانشجویان مصرف موادمخدر را تجربه کردند، اما از بدشانسی رادی بود که مچش را گرفتند. او به لرد اعظم پیشنهاد کرده بود که با توجه به شرایط موجود، قاضی دیگری برای این پرونده نظر گرفته شود. با این حال، عالیجناب هاورز مصمم بود. برای ریاست چنین محکمهی پرمخاطبی، نیاز به یک قاضی باتجربه و محترم داشت.
قاضی ویتاکر روی صندلی چرمی با تکیهگاه بلند در صدر مجلس جای گرفت، لباس بلند و قرمزش را مرتب کرد و كلاهگيس قدیمیاش را که مانند کلاه کریکت لبهدار، نشاندهندهی این بود که چند بازی انجام داده، روی سرش تنظیم کرد.
به نیمکت مشاوران نگاه کرد. کاملاً آگاه بود که پنهان کردن پیشداوریهای بعدیاش دشوارتر خواهد بود.
سر جولین وارویک را هم بهعنوان مدافع و هم بهعنوان همکار تحسین میکرد. مردی که هر آنچه در قدرت داشت، انجام میداد تا پرونده را بدون حتی تخطی از خطوط و مرزها به نفع خود تمام کند.
از طرف دیگر آقای بوث واتسون هیچ خط و مرزی نمیشناخت. تنها خواستهی او برنده شدن به هر قیمتی بود و قاضی از پیش نگران بود که با پیشرفت محاکمه، وکیل مدافع صبر او را تا سرحد آزمایش کند. با این حال، تصمیم گرفته بود که تحریک و تهییج نشود. واتسون تا حدی موفق به فرار از خشم تمام شورای وکلا شده بود که تا به حالا به او چندین کارت زرد نشان داده بودند، اما هنوز کارت قرمز دریافت نکرده بود؛ اما مطئمناً حتی او هم باید میپذیرفت که موکلش برای نرفتن به پشت میلههای زندان نیاز به معجزه دارد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.