خانوادهکشی مجموعه قلمروی قابیل کتاب چهارم
درباره نویسنده تسا وگرت:
تسا وگرت (Tessa Wegert) نویسنده کتاب خانوادهکشی، نویسنده کانادایی و روزنامهنگار آزاد رسانههای دیجیتال است. وی زاده کبک است و اکنون با همسر و فرزندانش در کانکتیکات زندگی میکند. فوربس، هافینگتون پست، ادویک و اکونومیست رسانههایی هستند که وی در آنها قلم زده است.
وی تاکنون چهار رمان جنایی با عناوین خانوادهکشی، فصل مرده، باد مرده و با مهربانی کشتن نوشته که کتاب اخیر در سال 2022 منتشر شده است. شانا مرچنت کاراکتر هر چهار کتاب اوست که یک کارآگاه پلیس امریکایی است. وگرت از اعضای انجمنهای ادبی خواهران جنایت، نویسندگان معمایی امریکا و نویسندگان دلهره امریکاست.
درباره مجموعه قلمروی قابیل:
«قلمروی قابیل» مجموعهای است که در آن به ترجمه و نشر کتابهای معمایی و پلیسی با زیرمجموعههای مختلف از قبیل؛ دلهره و معما، نوآر کارآگاهی، رازآلود و معما و… از کشورهای مختلف پرداخته است. تمام تلاش نشر کامک در این است که در مجموعه قلمروی قابیل، کتابهای جذاب و پرکششی که تاکنون چاپ نشده و یا شناختی از قبل در خصوص آنها نبوده با ترجمه خوب و کیفیت مطلوب به دست دوستداران این سبک داستانها برساند. جناب عباس کریمی عباسی مسئولیت دبیر مجموعه و انتخاب اکثر عنوانها را بر عهده دارند. همچنین جناب آقای مهندس محمد قمری حبشی ایده اصلی نام مجموعه و مشاورههای ارزشمندی در این موضوع را در اختیار ما گذاشتهاند.
درباره کتاب خانوادهکشی:
کریستین کاربو: «خانوادهکشی یک رمان هیجانانگیز در سنت کلاسیک آگاتا کریستی است. تسا وگرت با قلمی استادانه، ماجرایی از قاتل سریالی را با یک راز اتاق دربسته ترکیب میکند تا خوانندگانش را از طریق داستانی قوی و پرهیجان و پر از شخصیتهای جذاب و روابط پیچیده راهنمایی کند… همزمان کلاستروفوبیک و بسیار زیبا، وگرت رمانی شدیدا خواندنی ارائه میدهد که توجه شما را جلب میکند و حتی پس از ورق زدن آخرین صفحه، رها نمیشود.»
قسمتی از کتاب خانوادهکشی:
انگار قرار نبود قضایا آنطور که توقعش را داشتم پیش بروند. اگر جاسپر سینکلر در آن جزیره گم شده بود و تختخوابش هم به آن وضع افتاده بود، این احتمال هم وجود داشت که تا وقتی من به صحنهی جرم برسم، تغییراتی در آن ایجاد شده باشد. یک تکنسینِ کمکهای اولیه که به خاطر رفتار آرام و مهربانش شهرهی همگان بود، داشت یک پتوی برقی را دور شانههای خانم سینکلر میپیچید و سعی میکرد او را از استرس دور نگه دارد. اعضای گروهِ ثبت و ضبطِ صحنهی جرم هم داشتند وسایل غیرمهم و دست و پاگیر آنجا را از سر راهشان دور میکردند و همانطور که در اتاق راه میرفتند، کیسههای مخصوصِ حاوی مدارک و نشانههای مهم را میان انگشتانِ دستکشپوششان گرفته بودند. همیشه وظیفهی تیم این بود که وقتی من روی شاهدها متمرکز میشدم، هرگونه تهدید و یا خطرِ دقیقه نودی را خنثی کند.
به معنای دیگر، ما همدیگر را پشتیبانی میکردیم، اما امروز نمیتوانستیم. به محض آن که پایم را داخل اتاق جاسپر گذاشتم، دیگر آن کارآگاه لباسشخصیپوشی که یک دفترچه به دست داشت تا مشاهداتش را یادداشت کند نبودم. بلکه کاپیتان، مدیر صحنهی جرم و کارشناس شواهد و مدارک بودم. وقتی داشتیم به آنها کمک میکردیم، این وظیفه هم بر عهدهی ما بود که امنیت آنجا را برقرار کرده و در عین حال از اعضای خانه بازجویی کنیم. همهی آنچه که میبایست انجام میدادم همکاری با تیم بود و رسیدگی به تختخواب جاسپر که با دیدنش کاملاً مفهوم شد چرا آنها فکر میکردند قتلی در کار است. آن تخت، مدام در ذهنم میرفت و میآمد. یک تخت چوبی، که مرمتش کرده بودند. ظاهری روستایی و در عین حال مدرن داشت و به احتمال زیاد، بسیار بسیار گرانقیمت بود.
ملحفههای ابریشمی آن به سمت پایهی تخت فشرده شده بودند انگار کسی با عجله آنها را به آن گوشه رانده باشد. خدایا، پس آن همه خون چیست! خیلی بیشتر از چیزی بود که توقع داشتم، خیلی خیلی بیشتر. روی کمدی که کنار درِ اتاق خواب بود، کاغذ صاف و مرتبی قرار داشت که آغشته به لکهی تیرهی خون بود و به شدت مرا منزجر کرد، چرا که آن لکه درست شبیه یک قلب بود. اگر جاسپر قد متوسطی داشت، پس میبایست آن را با شکمش ترسیم کرده باشد! از طرفی، او نمیتوانسته خیلی سریع آنجا را ترک کند؛ چون حسابی ازش خون رفته بود. صحنه جوری به نظرم میرسید که انگار کسی آمده و شکم جاسپر را پاره کرده باشد، آنهم درست وقتی که نامزدش به آرامی در کنارش دراز کشیده بوده است. وقتی داشتم داخل اتاق راه میرفتم، کامیلا سینکلر-مادربزرگ جاسپر-از درگاه تماشایم میکرد.
احتمالاً بیش از نود سال داشت، با موهایی پرپشت، براق و سفید، که به خاطر مدلش، قد آن تا لبهی فَکَش بود. میتوانم بگویم روزگاری بلندقد بوده اما حالا به عصایی تکیه داده بود و خمیدگی مهرههای ستون فقراتش، پشت لباسش را شبیه به مخروط کرده بود. با دستِ آزادش که میلرزید، قابی را برداشت که عکس نوهاش در آن بود، اما سیمایش آرام و صبور بود و چشمانش هوشیار و بدون اشک. پیشتر، دربارهی جاسپر و اینکه دیشب را چطور گذرانده بود از او سوال کرده بودم، او هم درست مثل نورتون، هنگامی که داشت پاسخهایش را آمادهی گفتن میکرد به شکل آشکاری به دور از هر نوع هیجانی بود. مهمانی. شام. خواب. وقتی صحبتمان تمام شد، از او خواستم که به دیگر اعضای خانوادهاش در طبقهی همکف بپیوندد. اما او هنوز سر جایش ایستاده بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.