چشمان تاریکی
درباره نویسنده دین کونتز:
دین کونتز متولد پنسیلوانیا نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا است که برای رمانهای مهیج و تعلیق انگیزاش شهرت دارد. دین کونتز سال آخر دانشگاه را میگذراند که برندهی مسابقهی داستان خيالی Atlantic Monthly شد و از همان موقع نویسندگی را شروع کرد. کتابهای کونتز تاکنون به 38 زبان زندهی دنیا ترجمه شده و بیش از 500 میلیون نسخه از آنها به فروش رسیده است. چهارده رمان دین کونتز در لیست پرفروشهای جلد مقوایی نیویورک تایمز قرار گرفته است. یک در تا بهشت، از گوشه چشمان او، نیمه شب، آتش سرد، جایگاه شوم، مخفیگاه، اشک اژدها، کثرت، یگانه بازمانده، همسر، ساعتهای عجیب و غریب، سنگدل، شب چه میداند و خیابان سايه 77. شانزده کتاب او به بهترین کتابهای جلد کاغذی تبدیل شدهاند. کتابهای کونتز همچنین در کشورهای مختلفی از جمله ژاپن و سوئد در جايگاه پرفروشترین کتابها قرار گرفتهاند. نیویورک تایمز نوشتههای او را «از نظر روانشناسی پیچیده، ماهرانه و اغنا کننده» خواند. نیو اورلئان تایمز هم گفت: «قلم دین کونتز بدون ساده یا رمانتیک بودن، شورانگیز است». او محبوبترین رمان نویس آمریکایی است که رمانهایش مملو از ترس و تعلیق است. دین کونتز هم اکنون به همراه همسرش گردا و دو فرزندش تریکسی و آنا در جنوب کالیفرنیا زندگی میکند.
درباره کتاب چشمان تاریکی:
دین کونتز در کتاب چشمان تاریکی، داستانی سرشار از هیجان و غیرقابل باور را روایت کرده است. ماجرایی که در چهل سال پیش نوشته شده است و حالا با گذشت سالها دوباره و به علت شباهتی که با ماجرای همهگیری ویروس کرونا دارد، سر زبانها افتاده است. چشمان تاریکی داستان مادری است که فرزندش را به همراه گروهی به سفر میفرستد. سرپرست گروه تا به حال بارهای سفرهای بیخطری را تجربه کرده است. اما اینبار سرپرست گروه و تمام بچههایی که در این سفر بودند، بدون هیچ دلیل و توضیحی از بین میروند… مادر که به کل جریان مشکوک است، تصمیم میگیرد که شرایطش را بپذیرد. اما کمکم پیغامهای عجیب و مرموزی دریافت میکند. همهی اینها برای او یک سوال بهوجود میآورد: آیا ممکن است پسرش هنوز زنده باشد؟
تعلیق و اضطراب در کشاکش زندگی عاطفی زنی میانسال و رسیدن به فضایی ماورایی و شگفتی از پیشبینی ویروس ووهان ۴۰۰، ۴۰ سال قبل از ۲۰۲۰؛ این خلاصهترین عبارتی است که میتوان درباره رمان دین کونتز بیان کرد که ترجمه فارسی آن با عنوان «چشمان تاریکی» منتشر شده است. «چشمان تاریکی» روایتی است از یک زندگی ترک خورده. روایتی از زندگی یک زن که دو بار شکست را در زندگی خود تجربه کرده است، یکبار با از دست دادن همسرش و بار دیگر با مرگ فرزند دوازدهسالهاش. او پس از سالها تلاش برای کسب موقعیتهای شغلی که بتواند کمی زندگی او را متحول کند و در آستانه یکی از مهمترین آنها با چالشهای فکری و روحی تازهای برای زندگی خود مواجه است. او حس میکند فرزندش بار دیگر در زندگی او حضور پیدا کرده به او میفهماند که نمرده است و از مادرش کمک میخواهد.
گرچه داستانهای کونتز را داستانهایی مملو از ترس و تعلیق برشمردهاند اما «چشمان تاریکی» در کنار این موارد از نظر روانشناسی پیچیده، ماهرانه و اغناکننده با مخاطب روبرو میشود و او را راضی میکند تا با داستان به پیش برود. هم چنین پیشبینی ویروس کرونا و احتمال دستساز بودن آن، در ۴۰ سال قبل، اثر را متفاوت از یک رمان صرف میکند. از سوی دیگر این داستان با نثر به غایت ساده خود تلاش میکند تا ادبیاتی رمانتیک و در عین حال شورانگیز را برای مخاطب خود به ارمغان بیاورد. تلفیق این روایت شورانگیز و رمانتیک در کنار ترس و تعلیق از «چشمان تاریکی» داستانی مهیج و پرکشش و خواندنی ساخته است. داستان از منظر زیست اجتماعی مخاطبانش نیز اثری قابل تامل به شمار میرود. شخصیت اصلی آن یک رقصنده در شهر لاسوگاس است. رقصندهای که در افکار عمومی شاید دارای زندگی قابل اعتنایی نباشد، اما کونتز با فوکوس بر آن نشان میدهد که لایههای تلخ و قابل تاملی از زندگی را میتوان در پس شخصیت به ظاهر سرخوش او یافت و تلاشی تحسینبرانگیز برای تبدیل موقعیت خاص زیستیاش به یک موقعیت موفق کاری و شغلی که منجر به فراموش کردن تمامی گذشتهاش شود.
قسمتی از کتاب چشمان تاریکی:
تینا از اینکه دنی فهمیده بود آنها مشکل دارند، ناراحت بود، اما نمیخواست مشکلاتش را با او در میان بگذارد. چه میتوانست بگوید؟ «دنیجان نگران چیزهایی که شنیدی نباش. پدر دچار بحران هویت شده. مثل یک الاغ رفتار میکند، اما بالاخره میگذرد…»
تینا هیچ حرفی با دنی نمیزد، مشکلاتش با مایکل را برای او توضیح نمیداد. فکر میکرد مشکل آنها موقتی است و بالاخره حل میشود. او آن موقع هنوز مایکل را دوست داشت و امیدوار بود دوباره زندگی خوبی داشته باشند. شش ماه بعد او و مایکل از هم جدا شدند و پنج ماه بعد هم طلاق گرفتند.
تینا در آن نیمه شب باید به جستجوی خود ادامه میداد. جستجو برای سارقی که به نظر میرسید مانند شبهای دیگر خیالی بوده است. در اتاق دنی را باز کرد. چراغ را روشن کرد و یک گام به عقب برداشت. هیچکس آنجا نبود.
اسلحه را جلوی خود نگه داشت و به کمد نزدیک شد. لحظهای تردید کرد، اما در را با یک حرکت سریع باز کرد. کسی آنجا پنهان نشده بود. با وجود صدایی که شنیده بود، در خانه هیچکس به جز او نبود.
به محتویات کمد خیره شد. کفشهای پسرانه، شلوارهای جین، لباسهای راحتی، پیراهن، ژاکت، کلاه بیسبال آبی تیم دادجر، کت و شلوار کوچک آبی که دنی در مناسبتهای خاص پوشیده بود… همه آنجا بودند. بغضی راه گلویش را بست. در را بست و عقبعقب رفت.
اگرچه از تشییع و تدفین دنی بیش از یک سال گذشته بود، اما او هنوز نتوانسته بود وسایل دنی را دور بریزد. تماشای بیرون رفتن وسایل او، حتی دردناکتر از تماشای پایین رفتنش به عمق گور به نظر میرسید.
لباسها تنها چیزهایی نبودند که او نگه داشته بود. کل اتاق او دقیقاً همانطوری حفظ شده بود که دنی آن را ترک کرده بود. تختخواب مرتب شده بود و تصاویر هنرپیشههای فیلمهای تخیلی و اکشن با چینهای پیشانیشان جابهجا دیده میشدند. بیش از صد جلد کتاب به ترتیب حروف الفبا در پنج قفسه چیده شده بود. میز تحریرش آن گوشه بود. حتی تیوبهای چسب، بطریهای مینیاتوری رنگارنگ و انواع ابزار ساخت مدل در نیمی از میز در ردیفهای مرتب قرار گرفته بودند. نیمه دیگر میز خالی بود و منتظر شروع کارهای تازه به نظر میرسید. نُه مدل از هواپیماهای مختلف دیده میشد و سه هواپیما از سقف آویخته شده بود. دیوارها با سه پوستر از ستارههای تیمهای بیسبال و هیولاهای شرور فیلمهای ترسناک که دنی با دقت انتخاب کرده و چسبانده بود، تزئین شده بودند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.