چرخشهای یک ایدئولوژی
درباره نویسنده ولفگانگ لئونارد:
ولفگانگ لئونارد نویسنده کتاب چرخشهای یک ایدئولوژی، (16 آوریل 1921 – 17 اوت 2014) نویسنده و مورخ سیاسی آلمانی و اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری دموکراتیک آلمان و کمونیسم بود. کمونیست آلمانی که خانواده وی از آلمان هیتلر فرار کرده و در اتحاد جماهیر شوروی تحصیل کرده بود، پس از جنگ جهانی دوم لئونارد یکی از بنیانگذاران و رهبران جمهوری دموکراتیک آلمان شد تا اینکه در سال 1949 ناامید شد و ابتدا به یوگسلاوی و سپس در سال 1950 به آلمان غربی و بعد از آن به انگلستان رفت.
ولفگانگ لئونارد یکی از متفکران کمونیست و از اعضای مؤثر «گروه اولبریشت» بود. از نخستین کسانی بود که پس از پایان جنگ جهانی دوم از شوروی به آلمان بازگشت تا در برپایی جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی به والتر اولبریشت سیاستمدار یاری دهد. سالها بعد نیز به باور کسانی به نخستین مخالف دولت آلمان شرقی تبدیل شد و از استالینیسم روی برگرداند و سالها در دانشگاههای امریکا به تدریس تاریخ شوروی و تاریخ جهانی کمونیسم پرداخت. یکی از دانشآموختگان لئونارد چند دههٔ بعد رئیسجمهور امریکا شد: جورج دبلیو بوش.
درباره کتاب چرخشهای یک ایدئولوژی:
کمونیسم بعد از قرن نوزدهم میلادی براساس اندیشههای کارل مارکس و فریدریش انگلس شکل گرفت. هردو از اوضاع طبقه کارگر رنج دیده بودند بودند، اعتقاد داشتند تاریخ کشورها و جوامع مختلف تاریخِ مبارزهٔ طبقاتی است و با انقلاب صنعتی و تغییر عظیم اقتصادی فقط دو طبقهٔ پرولتاریا (کارگران) و بورژوا (سرمایهداران) شکل گرفته و باقی مانده است، در این جوامع گروه دوم گروه اول را استثمار میکنند.
در نتیجه طبقه کارگر وقتی که به آگاهی طبقاتی برسد، میتواند انقلابی ابزارهای تولید و نهادهای دولتی را به دست آورد و دولتی سوسیالیستی مشهور به دیکتاتوری پرولتاریا تأسیس کند. زمانی که خطر ضدانقلاب طبقه سرمایهدار از بین رفت، این دولت از بین خواهد رفت و جامعهای کمونیستی به وجود میآید.
این کتاب سه ویژگی مهم دارد اول جنبه توصیفی و واقعنگر کتاب است که از پیشداوری و قضاوت دوری کرده است؛ دوم کتاب به زبانی نگاشته شده است که خواننده اگر از مارکسیسم اطلاعات طمینهیا هم نداشته باشد به راحتی میتواند کتاب را درک کند و سوم نویسندهٔ با تکیه بر تجربههای ملموس و عینیِ سالها زندگی در شوروی و کشورهای بلوک شرق این کتاب را نوشته است.
قسمتی از کتاب چرخشهای یک ایدئولوژی:
در مارکسیسم مفهوم «طبقه» نقش مهمی ایفا میکند. مارکس و انگلس تا چه حد مبارزه طبقاتی را چون نیروی محرک تاریخ تلقی میکردند؟
هم مفهوم «طبقه» و هم نقش مبارزه طبقاتی در تاریخ مدتها پیش از مارکس بهوسیله مورخان و اقتصاددانان مختلف عنوان شده بود. بدعتی که مارکس و انگلس آوردهاند این است که مفاهیم «طبقه» و «مبارزه طبقاتی» را در کانون نگرش تاریخی قرار دادهاند. نیز آنان کوشیدهاند پیدایش و نشانههای طبقات را توضیح دهند و ویژگیهای طبقه کارگر را تجزیه و تحلیل کنند. برای مارکس و انگلس طبقات چیزهایی منجمد و تغییرناپذیر نبودند، بلکه محصول تحول تاریخی و در عین حال نیروهای محرک آن بودند.
طبقات حاکم نه فقط بر وسائل تولید، بلکه بر نهادهایی نیز که برای حفاظت مناسبات تولیدی بهوجود آمده است حکم میرانند و به میزانی وسیع افکار عمومی را تعیین میکنند: «اندیشههای طبقه حاکم در هر دوران، اندیشههای حاکمند، یعنی طبقهای که قدرت حاکم مادی در جامعه است، در عین حال قدرت معنوی آن نیز هست.» (مارکس) و آیا تحولات در سرمایهداری در اثر مبارزه طبقاتی میان بورژوازی (کارفرمایان سرمایهدار) و پرولتاریا تعیین میگردد؟
مارکس و انگلس نخست در «بیانیه کمونیستی» (مانیفست) که در سال ۱۸۴۸ انتشار یافت، بر این عقیده بودند که در عصر سرمایهداری تمامی جامعه هرچه نمایانتر به دو اردوگاه متخاصم، به دو طبقه بزرگی که مستقیمآ رویاروی یکدیگر قرار گرفتهاند، یعنی بورژوازی یا طبقه سرمایهدار در یک سو و پرولتاریا یا طبقه کارگر در سوی دیگر تقسیم خواهند شد. ولی در تجزیه و تحلیلهای بعدی این تصویر ساده را تصحیح کردند و به تأکید بیشتری بر قشرهای میان این دو طبقه پرداختند. مارکس و انگلس در بررسیهای تاریخی خود به چندگانگی مناسبات طبقاتی اشاره کرده و ازجمله اهمیت خردهبورژوازی و همچنین نقش روستاییان را به عنوان همپیمانان بالقوه طبقه کارگر یادآور گردیدهاند.
در کانون بیانیه کمونیستی (مانیفست) و بسیاری از نوشتههای سیاسی دیگر مارکس و انگلس، پرولتاریا یا طبقه کارگر قرار دارد. مارکس و انگلس تا چه حد طبقه کارگر را بهمنزله نیروی محرک آن انقلاب اجتماعی میدانستند که خود در راه آن میکوشیدند؟
تمرکز توجه به کارگران صنعتی برای مارکس و انگلس امری بدیهی بود، زیرا آنان درست تضادهای جامعه پیشرفته سرمایهداری را شرط تعیینکننده انقلاب اجتماعی و برپایی جامعهای نوین میدانستند. به عقیده مارکس و انگلس سرمایهداری در اثر تکامل بیشتر خود به رشد مدام طبقه کارگر، چه از حیث عددی و چه از حیث قدرت سیاسی و سازمانی میانجامد، بدانسان که جامعه سرمایهداری، به تعبیر مارکس «گورکنان خود را میآفریند».
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.