چرا آلمانیها بهتر انجامش میدهند
درباره نویسنده جان کمپفنر:
جان کمپفنر (John Kampfner) نویسنده کتاب چرا آلمانیها بهتر انجامش میدهند، متولد سال 1962 و زادهی کشور سنگاپور است. البته او اصالتی بریتانیایی دارد و در کشور انگلستان به کار و زندگی مشغول است. او نویسنده، مجری و مفسر بریتانیایی است. او اکنون یک مدیر اجرایی در Chatham House است که ابتکار بریتانیا در جهان را رهبری میکند. کتاب ششم او چرا آلمانیها آن را بهتر انجام میدهند، یادداشتهایی از یک کشور بزرگشده، در سال ۲۰۲۰ منتشر شد و در سالهای ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ در تعدادی از روزنامهها به عنوان یکی از کتابهای سال انتخاب شد. او در حال حاضر روی کتاب جدیدی درباره برلین کار میکند.
درباره کتاب چرا آلمانیها بهتر انجامش میدهند:
تایمز: «کتابی فاخر و ارزشمند… بهترین معرفی آلمان مدرن و سیاستهایش در سالهای اخیر. چرا آلمانیها بهتر انجام میدهند! پرمغز است و تحلیلی عمیق، منصفانه و بیعیبونقص ارائه میدهد.»
آلمانیها پس از جنگ جهانی دوم، چگونه با میراث شرمسارکنندهی خویش کنار آمدند، و چگونه از تجارب تاریخی تلخ خود برای بازسازی کشورشان بهره گرفتند؟ تقسیم کشور آلمان به دو بخش غربی و شرقی پس از پایان جنگ جهانی دوم، چه تأثیری بر جامعه و فرهنگ آلمانی گذاشت؟ میراث شومِ بهجامانده از حاکمیت حزب کمونیست، چگونه پس از ادغام شرق و غرب آلمان به دست فراموشی سپرده شد؟ اینها و بسیاری از پرسشهای اینچنینی دیگر، موضوع کتاب چرا آلمانیها بهتر انجامش میدهند را تشکیل داده است.
جان کمپفنرِ انگلیسی در اثر مذکور به بازخوانی تاریخ آلمان در دو سدهی اخیر پرداخته، تا پاسخ پرسشی را بیابد که به زعم او برای هر اروپایی دغدغهمندی حائز اهمیت است؛ این پرسش که راز پیشرفت چشمگیر کشور آلمان در عرصهی بینالمللی چه بوده است؟ این پرسش از آن رو مهم است که پاسخ آن میتواند مسیر ترقی را به مردمان سایر ملل جهان نیز نشان دهد. به واقع، مدعای اصلی کتاب چرا آلمانیها بهتر انجامش میدهند این است که آلمان کشوری است که باید از آن درس گرفت: از تاریخش، از فرهنگش، از اقتصادش، و صدالبته، از سیاستهایش.
موفقیت سیاستهای داخلی و خارجی آلمان در دو دههی اخیر چنان چشمگیر بوده که این کشور را به مقصد دلخواه خیل عظیمی از مهاجران آسیایی و آفریقایی بدل ساخته است. پرسش اصلی کتاب پیش رو این است که چرا چنین موفقیتی برای کشوری نظیر انگلستان یا فرانسه رخ نداده؟ آن هم در حالی که این کشورها، در مقایسه با آلمان، شرایط مساعدتری برای رشد و ترقی داشتهاند.
قسمتی از کتاب چرا آلمانیها بهتر انجامش میدهند:
ظهور آنگلا مرکل و تأثیر او بر تعریف آلمان معاصر یکی از داستانهای سیاسی باورنکردنی اوایل قرن بیستویکم است. برای این کار کسی نامناسبتر از مرکل با ویژگیهای خاصش نبود: زن، پروتستان، فیزیکدانِ دانشآموخته و مطلقه. شبی که دیوار برلین فروریخت، رفیقْ مرکلِ ۳۵ ساله به دوستانش ملحق نشد تا در خیابانهای ناآشنای غرب جشن و پایکوبی کند. شایعاتی در اینباره شنیده بود و برای همین به مادرش، هرلیند، تلفن کرد. به او گفت: «مراقب باش، مامان! اتفاقاتی دارد میافتد.» پنجشنبه بود و همان کاری را کرد که پنجشنبهها انجام میداد: با دوستش به سونای عمومی در نزدیکی آپارتمان دوخوابهاش در منطقهٔ پرنتسلاور برگ رفت. مرکل بعدها گفت: «واقعاً از آنچه میشنیدم سر درنمیآوردم. با خودم فکر کردم که اگر دیوار باز شده، گمان نکنم دوباره بسته شود. بنابراین، تصمیم گرفتم صبر کنم.»
پس از سونا، با دیدن آنهمه مردم در خیابانها تصمیم گرفت در گذرگاه بورنهولمراشتراسه، که در آن نزدیکی بود، به آنها بپیوندد. «هرگز فراموش نمیکنم. حدود ساعت ۱۰:۳۰ یا ۱۱:۰۰ شب یا حتی دیرتر بود. تنها بودم، اما دنبال جمعیت راه افتادم. ناگهان خودمان را در قسمت غربی برلین دیدیم.» آنجا بهطور اتفاقی چند غریبه را دید و آنها دعوتش کردند. «چند قوطی نوشیدیم. بیاندازه خوشحال بودیم.» سپس، مانند بیشتر ساکنان آلمان شرقی، دوباره به آنسوی دیوار بازگشت. صبح روز بعد، کارهایی داشت که باید انجام میداد. در آن نخستین روزهای پُرشور، دولت آلمان غربی صد دویچهمارک با عنوان «پول خوشامدگویی» به همهٔ ساکنان آلمان شرقی داد. مرکل، بهجای آنکه پولش را خرج غذا یا نوشیدنیهای تجملاتی کند یا هدیهای برای عزیزی بخرد، عاقلانه عمل کرد. «برای رفتن به دستشویی یا خوردن یک فنجان چای داغ پول لازم بود؛ ماه نوامبر بود و هوا سرد.»
از مدتها قبل برنامهریزی کرده بود تا به ناخ دروبن (آنجا) برود، اما فقط وقتی که به شصتسالگی برسد؛ در این سن بود که مستمریبگیرها اجازه داشتند آلمان شرقی را به مقصد آلمان غربی ترک کنند (وقتی عمر سودمندی اقتصادیشان تمام شده بود). برنامهاش را برای آن روز محتمل چیده بود. به ایستگاه پلیس مراجعه میکرد، گذرنامهٔ آلمان شرقیاش را با گذرنامهٔ آلمان غربی عوض میکرد، سپس به امریکا میرفت. دوست داشت در سفری جادهای سرتاسر امریکا را بگردد. بعدها اظهار داشت: «میخواستم کوههای راکی را ببینم، بیهدف رانندگی کنم و به آهنگهای بروس اسپرینگستین گوش کنم. رؤیایم این بود.» سر راهش به هتل کمپینسکیِ برلین غربی میرفت و با مادرش صدف دریایی میخورد (قبل از فوت مادرش در نودسالگی در سال ۲۰۱۹، هرگز فرصت انجامدادن این کار را پیدا نکرد).
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.