پژوهشهایی در عصبشناسی روانشناسی و دین
درباره نویسنده کوین سیبولد:
کوین سی بولد (Kevin S. Seybold) نویسنده کتاب پژوهشهایی در عصبشناسی روانشناسی و دین، استاد روانشناسی در کالج گرو سیتی در پنسیلوانیا است. او مقالاتی در زمینههای روانشناسی فیزیولوژیکی، علوم شناختی و علوم اعصاب منتشر کرده است.
درباره کتاب پژوهشهایی در عصبشناسی روانشناسی و دین:
کتاب پژوهشهایی در عصبشناسی، روانشناسی و دین، درصدد فهم علت و نحوه رفتار، تفکر و احساسات انسان به ویژه در حوزههای مرتبط با دین است. اینکه به هنگام انجام یک منسک یا تجربه دینی چه اتفاقاتی در مغز ما رخ می دهد و چگونه می توان با انجام واکنش های شیمیایی در مغز موارد آن را کاهش و یا افزایش داد.
قرن ۲۱ را قرن عصب شناسی نامیده اند. قرنی که در آن حوزه های مطالعاتی سیستم های عصبی و نظام های شناختی نقشی کلیدی در پیشبرد علوم ایفا میکند. به عبارت دیگر در «نزاع دانشکده ها» در آکادمی ها و مراکز پژوهشی امروزی میتوان گفت مهمترین و والاترین نقش را این حوزه مطالعاتی عصب شناسی (علوم اعصاب) دارند. یافته های این علم موقعیت و اهمیتی دارند که همه دانسته های قبلی در پرتو آنها مورد بازبینی جدی قرار گرفته اند.
پژوهش هایی در عصب شناسی، روانشناسی و دین بر این نکته صحه میگذارد که عصب شناسی، لزوما یک رشته مفنک و مجزا نیست، بلکه ساحتی میان رشته ای برای فهم بنیان های شناختی و بنیادهای عصب شناختی حیات جسمی و روحی انسان است. یکی از مساله های مهم در این زمینه که به واسطه یافته های این علم به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد، حوزه دین و باورها و آیین های دینی است.
به عبارت دیگر پرسش کلیدی آنست که حیات دینی ما و آنچه که ایمان و باورمان بدان وابسته است، چه نسبتی با سیستم عصب شناختی ما دارد. چگونه بنیان های شناختی و عصب شناختی ما نقشی کلیدی در ایجاد زمینه ها و عوامل ابداع امر دینی و تجارب دینی داشته و دارند. از این رو میتوان پرسید که در پرتو سوالات کلانی که درباره این هستند که ما انسان ها چه هستیم، چرا و چگونه عمل می کنیم، این مباحث را نسبت به امر دینی و تجارب دینی نیز می توان مطرح کرد.
اینکه خدا و باورهای ما، تجارب دینی و معنوی ما و در نهایت حیات دینی ما به عنوان یک دیندار، چه نسبتی با بنیان های شناختی ما و بنیادهای عصب شناختی مغز ما دارند، یک دغدغه کلیدی برای مومنان امروزی است.
کتاب پژوهش هایی در عصب شناسی، روانشناسی و دین، به دنبال این مباحث است و تلاش کرده تا برای مخاطبان عمومی، شرحی از حوزه های مطالعاتی عصب شناسی و روانشناسی بدهد؛ اینکه این علوم چه تاریخی داشته اند و امروزه بر چه مباحثی و نتایجی تاکید دارند و در یک مرور اجمالی بیان شده است. کتاب تلاش دارد برای مومنان مسیحی، نسبت ایمان و تجارب دینی آنها را با یافته های جدیدی که در باب مغز و سیستم عصبی انسان هست بیان کند.
پژوهش هایی در عصب شناسی، روانشناسی و دین در یک مقدمه و ده فصل تنظیم شده است؛ فصل اول به دنبال معرفی رشته عصب شناسی و نتایجی کلیدی آن برای نشان دادن بخش های مختلف مغز و نقش آنها در ایجاد و پردازش آنچه که ما به عنوان انسان در تجارب خاص ما مانند تجربه های دینی، اخلاقی، حافظه و ادراک و… را نشان بدهد.
در فصل دوم، این مباحث در رشته روانشناسی مورد بحث قرار گرفته است که این علم چگونه ساحت های مختلف انسان را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داده است.
در فصل سوم نیز تلاش کرده است که دین را در سنتی علمی تعریف کند. در فصل چهارم نیز در حوزه فلسفه علم تلاش کرده است تا با اتکا به رئالیسم انتقادی درکی غیر تقلیل گرایانه از علم و و یافته های علمی ارائه بدهد تا نشان بدهد که واقعیت قابل تقلیل به یک بعد نیست بلکه هر واقعیتی ابعاد مختلف و لایه های مختلفی دارد.
در فصل پنجم مساله علم و دین و نسبت های مختلفی که در میان آنها از نظر مخاطبان هست را بیان کرده است و تلاش کرده تا نشان بدهد یکی از کلیشه های موجود در رابطه میان علم و دین تضاد آنهاست. علاوه بر این نیز راه ها و شیوه های مختلفی برای ارتباط این دو ساحت وجود دارد.
در فصل ششم تلاش کرده است با تشریح ساختار مغز نشان بدهد که بخش های مختلف مغز چه نقشی در حیات روحی و اخلاقی ما دارند و بخش هایی که بیشترین نقش را در تجربه های دینی ما دارند را مورد بحث قرار بدهد. به عبارتی تلاش کرده است نشان بدهد مغز چطور نقشی کلیدی در تجارب ما از دین و تصور ما از خدا دارد.
فصل هفتم که فصل بسیار مهمی است مساله خویشتن را مورد بحث قرار داده است؛ ادیان از گذشته در الگویی تلاش کرده اند هویت و کیستی ما و نسبت جسم و روح و ذهن را در انسان تعریف کنند. در سنت دوگانه انگاری دین، روح یک جوهر متمایز است اما این کتاب سعی کرده است نسبت ساختارها و بخش های مختلف مغزی را با خویشتن ما و ذهن انسانی ما نشان بدهد تا این مساله بنیادی در همه ادیان را از منظر یافته های علوم عصب شناختی و نوتکامل گرایی مورد بحث قرار بدهد.
فصل هشتم نیز این مباحث را در یافته های جدید روانشناسی تکاملگرایانه مورد بحث قرار میدهد.
فصل نهم نیز تلاش دارد دین و سلامتی را مورد بحث قرار بدهد. در این فصل یافته های بسیاری از مطالعات علمی در تاثیر مثبت دین و دعا در سلامتی جسمی و روحی افراد ارائه شده است.
در نهایت در فصل آخر آینده این مباحث و طرح ایده فراانسانی را مورد بحث قرار گرفته است.
پژوهشهایی در عصبشناسی، روانشناسی و دین برای یک ذهن مومن که خواهان آن است تا به شیوه ای آگاهانه با سنت های علمی گفتگو کندُ بسیار مفید است. هرچند کتاب ادعا دارد که هنوز قرائن موجد نه مدافع دین اند و نه مخالف دین، بلکه بسته به نوع و منظر تفسیر ما آنها را میتوان علیه دین یا مدافع دین تفسیر کرد اما نکته اصلی آن است که این کتاب نشان میدهد در صورتی که ما در برخی از یافته ها و باورهای کلاسیک خودمان بازاندیشی نکنیم، احتمالا در مواجهه با یافته های علمی جدید در حوزه های عصب شناسی و روانشناسی دچار بحران های جدی خواهیم شد.
کتاب برای مخاطب عمومی و حتی تخصصی بسیار خواندنی و با ارزش است؛ هرچند در مجموع تلاش کرده است به نفع دین عمل کند اما یافته های علمی و اشاره ای که به نتایج آنها دارد، بسیار اهمیت دارند. کتاب میتواند در جامعه ما که هنوز مواجهه علم و دین در کلیت بسیار انتزاعی و درکی سنتی از علم و دین رواج دارد، بسیار راه گشا باشد. اینکه باید تعریف های جدیدی از علم و دین و یافته های عصب شناسی و روانشناسی تکاملگرایانه را به کار گرفت تا فهمی مناسب داشت.
پژوهشهایی در عصبشناسی، روانشناسی و دین درباره نوع دین هاو سبک های دینداری و مواجهه نتایج عصب شناسی و روانشناسی تکامل گرا با متن مقدس و متون بنیادی دینی صحبتی نمی کند اما بیشتر بر حیات دینی متخصصان دین و عامه دینداران تاکید دارد و به هرحال طرح این بحث و گفتگوی باز و انتقادی میان این ساحت های معرفت بشری میتواند بسیار مهم و خلاقانه باشد و راه را برای بازاندیشی جدی در باورهای سنتی و متصلب فراهم کند.
قسمتی از کتاب پژوهشهایی در عصبشناسی روانشناسی و دین:
بدیهی است دانشمندان بسیار زیاد دیگری نیز وجود دارند که آثار آنها در پیشرفت علم عصبشناسی معاصر سهیم بوده است. به علاوه امور دیگری نیز وجود دارد که ما را به تاریخ کاملتر و دقیقتر این شاخهٔ علمی نزدیکتر میکند که ذکر همه آنها در این فصل میسر نیست. اما این فصل، برخی از اصول ضروری علم عصبشناسی را مطرح خواهد کرد که فهم بهتری از روشها، مفروضات و یافتههای آن امکانپذیر شود. یکی از سؤالات مهمی که قرنها فلسفه را به خود مشغول کرده رابطه میان ذهن و بدن بود. امروزه، این مطلب معمولاً در قالب این پرسش ارائه میشود که: «رابطه میان ذهن و مغز چیست؟»
نوعاً عصبشناسان با اتخاذ یک موضع وحدتگرایانه به این سؤال پاسخ میدهند؛ نگرشی که میگوید ما هر چیزی را که ذهن مینامیم در واقع همان عملکرد مغز است. همین موضعِ وحدتگرایانه هم انواع گوناگونی دارد. یک موضع وحدتگرایانه کاملاً تقلیلیافته وجود دارد که معتقد است چیزی غیر از مغز وجود ندارد (ذهن به راحتی از تمام بحثها و تحقیقات حذف شده است). همچنین نوع معتدلی از موضع وحدتگرایانه وجود دارد که اظهار میدارد آنچه را که ما ذهن مینامیم یک ویژگی است که از مغز فیزیکی بروز مییابد. در هر صورت، کانون تمرکز مطالعات عصبشناسی، مغز مادی است و هدف آن درک کارکرد ذهنی و رفتاری در قالب فعالیت سیستم عصبی است.
موضع دیگری که عصبشناسان اتخاذ کردهاند، طبیعتگرایی است. این نگرش معتقد است تبیین پدیدهها، در مورد مبانی عصبی رفتار، بایستی در مکانیسم و فرایندهای طبیعی جستجو شود. از تبیینهای فراطبیعی باید اجتناب شود زیرا روشهای عصبشناسی (مانند سبک و سیاق علوم دیگر) فقط برای بررسی مکانیسمهای طبیعی مناسب هستند. البته نباید گفت که مکانیسمهای غیرطبیعی دیگر امکانپذیر نیستند؛ صرفاً باید گفت که اگر هم این رویکردها وجود دارند، علم قادر نیست آنها را شناسایی و آشکار کند. به اینترتیب علوم اعصاب از یک متد تقلیلگرایانه پیروی میکند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.