پرونده (یک سرگذشت شخصی)
درباره نویسنده تیموتی گارتن اش:
تیموتی گارتن اش (Timothy Garton Ash) نویسنده کتاب پرونده (یک سرگذشت شخصی)، مورخ انگلیسی و استاد دانشگاه است که در سال 1955 به دنیا آمد. او استاد مطالعات اروپا در دانشگاه آکسفورد است. آثار او دربارۀ تاریخ مدرن و معاصر اروپای مرکزی و شرقی است. گارتن اش نوشتهها و مطالبی درباره رژیم سابق کمونیستی، تجربۀ مردم از پلیس مخفی، انقلابهای سال 1989 و همچنین تبدیل کشورهای بلوک شرق سابق به کشورهای عضو اتحادیه اروپا نگاشته است.
از کتابهای پرفزوش و پرطرفدار او میتوان به ما مردم و فانوس جادو اشاره کرد.
درباره کتاب پرونده:
نیویورکتایمز: «تصویری روشن و دقیق، تحلیلی غنی و آموزنده از گذشته جنگ سرد.»
تیموتی در کتاب از پروندهای به نام «رومئو» میگوید که توسط اشتازی، پلیس مخفی آلمان شرقی و همچنین تعدادی جاسوس جمعآوری میشود. این پرونده شامل گزارشهایی است که با جزئیات دقیق و ریز از زندگی شخصی در برلین است. جوانی انگلیسی و دلباخته که تصمیم داشته در برلین زندگی کند تا بفهمد در این شهر فروپاشیده چه چیزهایی از استبداد و آزادی در جریان است. پس از گذشت پانزده سال «تیموتی گارتن اش» به سبب گزارشهای خود دربارۀ فروپاشی کمونیسم در اروپای مرکزی مشهور میشود و دوباره به این شهر باز میگردد.
نویسنده در این گزارشهای شخصی میکوشد شخصیت خود در دورن جوانی را از دریچۀ اشتازی ببیند و دوباره آن را کشف کند. او در این بازکشف به دنبال کسانی است که علیه او جاسوسی کردهاند. تیموتی با بازخوانی دفترچۀ خاطراتش از پریشانیها و آشفتگیها و ناشیگریهایش میگوید. او در این بازخوانی خاطراتش از مردم عادی شگفتزده است؛ آرایشگری که توسط مشتری متهم شده بود، برادری که جاسوسی برادرش را میکرد یا پزشک داروخانهای که دستیارش را متهم کرد جزئی از این پروندههای واقعی هستند.
قسمتی از کتاب پرونده:
احساسات من نسبت به شصتوهشتیها متغیر و متضاد است. آنها افراد جالبی هستند و با اکثر کسانی که قبلا دیدهام به کلی فرق دارند؛ البته بعضی از پروژههای سیاسیشان را میفهمم و با آنها موافقم؛ مثل تلاشهای فردریش برای افشای ناکامی در برخورد عادلانه با قربانیان بیعدالتی حزب نازی. با این حال، عموما در نظرم افرادی عصبی و هیستریک، تنپرور و خودخواه بودند. دیگر از ناله و شکایتشان از مشکلاتی که یا زیر سر خودشان بوده یا در مقایسه با مسائل و مشکلات شرق بسیار ناچیز بود، خسته شده بودم. هاینر برایم تعریف کرد که دیدار رئیسجمهور کارتر از برلین غربی شبیه دیدار برژنف از یکی از استانداران اروپای شرقی بوده است و نسبت به هر آنچه در دولت سوسیالیستی آلمان شرقی که تنها چند کیلومتر آنطرفتر، پشتدیوار برلین داشت اتفاق میافتاد کاملا بیتفاوت بود.
از نظر آنها، دیواری که برلین را احاطه کرده بود چیزی نبود جز آینۀ بزرگی که در آن خودشان و «ارتباطشان» را مینگریستند. در دفترچۀ خاطراتم نوشته بودم: «گل نرگس کاغذی». حتی اگر شصتوهشتیها در نظرم عجیب بودند، این مرد انگلیسی جوان با پوتینهای سنگین و ژاکت پشمی در نظر آنها شبح عجیبی بود. وقتی به گذشته مینگرم، متوجه میشوم زمانِ حال در نظرم عجیب است. شاید مردم به کسی که پرونده دارد، حسادت کنند اما چیره شدن بر خاطرات مسموم همیشه راحت نیست.
ویتولد گمبرویچ، نویسندۀ لهستانی، در رمان خود با عنوان فردو دورک صبحی خیالی را به تصویر میکشد که بیدار شده و دوباره شانزده سال دارد؛ «صدای گوشخراش خروس کوچکش که مدتها قبل مرده» را میشنود؛ «دماغ شکل نگرفتهاش را روی صورتی بریخت» میبیند و احساس میکند اندامهای جابجا شدهاش در حال خندیدن به یکدیگر هستند: دماغ، پایش را مسخره میکند، پا به گوش دهن کجی میکند و غیره. سفر در زمان با یک پرونده، چنین تجربهای را القا میکند: سفری به دردنخور و ناخوشایند. آنچه ستوان کنترل اشتازی برای «قصههای» من به کار میبرد، در واقع بیشتر از اینکه داستان مخفی باشد، رشتههای مختلفی از یک زندگی شکل نگرفته بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.