و بعد …
درباره نویسنده گیوم موسو:
گیوم موسو (Guillaume Musso) نویسنده کتاب و بعد، نویسنده اهل فرانسه است. گیوم موسو در سال ۱۹۷۴ میلادی در فرانسه متولد شد. او از کودکی به کتاب و نمایش علاقه داشت و خیلی زود شروع به نوشتن کرد. وی در ۱۹ سالگی به آمریکا سفر کرد و پس از اقامتی چند ماهه به وطنش بازگشت و در حالی که در سرش ایدههای زیادی داشت شروع به نوشتن کرد. در سال 2003 وی تصادفی شدید انجام داد که همین تصادف موجب شکل گیری رمان “و بعد” شد که در مورد مردی بود که از مرگ بازگشت.
رمان “و بعد” بیش از یک میلیون فروش در کشور فرانسه داشت و به 23 زبان ترجمه شد. همچنین فیلمی با همین عنوان و برگرفته از این رمان در سال 2009 توسط گیلز بوردوز و با بازی جان مالکوویچ و اوانجلین لیلی ساخته شد. در سال 2009 گیوم موسو دومین نویسنده پرفروش و در سال 2011 سومین نویسنده پرفروش سال فرانسه شد. فروش رمان های موسو به یازده میلیون نسخه و ترجمه به 34 زبان زنده دنیا نیز شده است.
درباره کتاب گوشت و بعد:
قهرمان داستان این کتاب پسری به نام «ناتان» است. او در هشت سالگی، دختربچه ای را دید که برای بازی با پرنده ای لب دریاچه رفت و ناگاه تعادلش را از دست داد، دختربچه ناگهان به داخل آب پرت شد و ناتان بی درنگ در آب شیرجه زد تا او را نجات دهد. بعد از نجات دختر، خودش در آب غرق شد. ناتان در هشت سالگی وارد تونل مرگ مغذی شد، اما برخلاف انتظار دوباره زندگی را از سر گرفت. او در بزرگسالی با همان دختربچه «مالوری» که عاشقش بود، ازدواج کرد. مالوری اکنون او را ترک کرده است و ناتان همچنان عشق او را در سر می پروراند. ناتان فرد مشهور، ثروتمند و موفقی شده است که با خود به این می اندیشد که چرا به این دنیا برگشته است؟
قسمتی از و بعد:
به خانه که برگشت، برای خود ماکارونی با ریحان و پنیر پارمزان درست کرد و آن را با یک بطری نوشیدنی کالیفرنیایی خورد. بعد از غذا، دوباره دوش گرفت، بلوز یقهاسکی ابریشمی و کتوشلوار شیکی پوشید.
به پارکینگ برگشت، ماشین شاسیبلند را سر جایش گذاشت و ماشین کوپهاش را برداشت. آه، دوباره زندگی میکند! فردا، برای دویدن به پارک میرود. بعد، از پیتر میخواهد بلیت یک مسابقهی خوب بسکتبال را در مدیسون اسکوارگاردن برایش پیدا کند. در داشبورد، بین سیدیهایی که هنگام رانندگی از گوش کردن به آنها لذت میبرد دنبال سیدی مورد علاقهاش گشت. اریک کلاپتون را در دستگاه گذاشت و چون بخشهای تکرارشده بهیادماندنی لیلا را خوب بلد بود از آن لذت میبرد.
این یک موسیقی درست و حسابی است!
خب، کاری که در این تعطیلات انجام خواهد داد این است: برای کارهایی که واقعاً دوست دارد وقت میگذارد. پول داشت و در قشنگترین شهر دنیا زندگی میکرد، زندگی میتوانست بدتر هم باشد.
خیال ناتان واقعاً راحت شده بود. اینبار، باید اعتراف میکرد که واقعاً ترسیده بود؛ اما حالا، کمترین دردی حس نمیکرد. فقط کمی استرس بود. باجی که باید به زندگی مدرن میداد. همین و بس.
بعد از بلند کردن صدای ضبط، وقتی موتور ماشین روشن شد، پنجره را باز کرد و رو به آسمان فریاد کوتاهی کشید. خوب میدانست کمی در خوردن نوشیدنی کالیفرنیایی زیادهروی کرده است، برای همین سرعتش را کم کرد. الان وقت تصادفکردن نبود.
ماشینش را در پارکینگ گذاشت و به مرکز جراحی که دیشب آمده بود رفت؛ اما دکتر گودریچ آنجا نبود. منشی پذیرش به او گفت که در این ساعت، میتواند در بخش مراقبتهای ویژه پیدایش کند و آدرس را برایش نوشت. ناتان با سرعت خارج شد. میخواست هرچه زودتر، گرت در جریان نتیجهی آزمایش قرار بگیرد.
پنج دقیقه بعد، به ساختمان بخش مراقبتها رسید، یک ساختمان زیبا از گرانیت صورتی که دورش سرسبز بود. با باز کردن در ورودی حس عجیبی پیدا کرد. درواقع، آن مکان شبیه ساختمان پزشکی نبود. آنجا نه اثری از تجهیزات پزشکی پیچیده بود و نه اثری از جنبوجوشی که معمولاً در بیمارستانهاست. در سالن ورودی، یک درخت بزرگ کریسمس با تزئینات سنتی خودنمایی میکرد. پای درخت، چند کادو روی هم گذاشته شده بود. ناتان به طرف پنجرهی بزرگی رفت که رو به پارکی کوچک و نورانی و پوشیده از برف بود. هوا تاریک شده بود و دانههای برف در هوا چرخ میخوردند. از پنجره دور شد تا به راهرویی برود که به سالن بزرگ اجتماعات منتهی میشد. دیوارهای سالن با پارچههای ارغوانی و طلایی کاغذدیواری شده بود. شمعهای کوچک را مثل چراغهای چشمکزن در همه جای اتاق گذاشته بودند و آوازهای مقدس فوقالعاده زیبایی آنجا طنینانداز شده بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.