ویتک خرس قهرمان
درباره نویسنده ویسلاو لاستسکی:
ویسلاو لاستسکی (Wieslaw A. Lasocki) نویسنده کتاب ویتک خرس قهرمان، (1913 – 1996)، نویسنده و شاعر اهل لهستان است.
درباره کتاب ویتک خرس قهرمان:
وُیتک یک خرس قهوهای ایرانی بود که در ارتش لهستان به خدمت مشغول گردید و در نبرد مونته کاسینو شرکت نمود. وی در سال ۱۹۴۲ میلادی توسط پسر بچهای در نزدیکی همدان در ایران پیدا شد و در ازای تنها ۲ قوطی کنسرو گوشت به سربازان لهستانی که در اطراف شهر مستقر شده بودند فروخته شد. وی مورد توجه سربازان قرار گرفت و پس از مدتی به عنوان سمبل خوشیمنی در کلیه واحدهای مستقر در آن حوالی شناخته شد و به همین روی ویتک بهطور رسمی به عضویت گروهان ۲۲ پشتیبانی توپخانه ارتش لهستان درآمد. ویتک به همراه ارتش به عراق، سوریه، فلسطین، و جنوب ایتالیا رهسپار شد.
نام ویتک از زبان اسلاوی باستان گرفته شده و به معنای «کسی که جنگ را دوست دارد» یا «جنگجوی خندان» است. غذای ویتک میوه، عسل، شربت و مارمالاد بود و جایزه او آبجو بود که نوشیدنی مورد علاقه وی بهشمار میآمد. او همچنین سیگار کشیدن و خوردن سیگار را هم دوست داشت. از آنجا که ویتک سرباز رسمی ارتش لهستان بود در چادر به همراه سربازان میخوابید یا در جعبه چوبی مخصوصی که مختص به وی بود. جابجایی او نیز به وسیلهٔ کامیونهای بارکش انجام میگرفت. او در نبرد مونت کاسینو با حمل جعبههای مهمات به کمک همرزمانش میپرداخت و گفته میشود که هیچگاه سبب افتادن جعبهای نگردید. فرماندهی ارتش بهدنبال اطلاع از محبوبیت ویتک، تصویر خرسی که حامل یک گلوله توپ جنگی بود را به عنوان نماد گروهان ۲۲ توپخانه ارتش لهستان برگزید.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، تعدادی از سربازان این واحد و ویتک به اسکاتلند منتقل شده و در روستای هوتون مستقر شدند. خیلی زود ویتک نظر مردم محلی و مطبوعات را بخود جلب نمود. پس از ترک خاک اسکاتلند توسط سربازان لهستانی، ویتک در ۱۵ نوامبر ۱۹۴۷ به باغ وحش ادینبرا سپرده شد. او باقی عمر خود را آنجا گذراند جایی که روزنامهنگاران و همرزمانش که گاهی برای او سیگار پرتاب میکردند، به ملاقات وی میآمدند. ویتک در دسامبر ۱۹۶۳ درگذشت در حالیکه ۲۵۰ کیلوگرم وزن و ۱۸۰ سانتیمتر قد داشت.
توجه مطبوعات به وی بر محبوبیت او افزود و وی چندین بار مهمان بیبیسی شد. از میان نشانهای گرامیداشت وی، میتوان به لوح نشان او در موزه سلطنتی جنگ و موزه جنگ کاناداییان در اتاوا اشاره نمود. گفته میشود که پرنس چارلز در هنگام بازدید از موزه سلطنتی به همراه دو پسرش، از راهنما خواستهاست که داستان ویتک را بازگو نکند چرا که هر سه آنها او را میشناسند.
قسمتی از کتاب ویتک خرس قهرمان:
خرس کوچولو سردش شده بود و همچنان با صدای ضعیفی ويغ ويغ می کرد. کمی بعد، با خیال راحت سرش را در آغوش سربازی فرو برد. سربازان با خنده و شوخی به دوستشان گفتند: «احتمالا فکر میکند که تو یک خرس گنده یا مادرش هستی! یکهو دیدی باید بهاش شیر هم بدهی!» اما بچه خرس دیگر به فکر غذا نبود. زیر پتوی گرم و نرم سرباز به چنان خواب عمیقی فرورفته بود که بطری شیر از دستش افتاد. سربازان بطری را برداشتند و پتو پیچش کردند تا باقیماندهی شیر زود سرد نشود.
راهشان داشت طولانی میشد. داشتند سلسله کوههای بلند شمال ایران را طی میکردند. کاروان کامیونها آهسته آهسته جادههای باریک و پر پیچ و خم را پیمود تا به بالای کوه رسید. شب بود و از سمت کوهستان پر برف باد تند و سردی میوزید. مسیرشان بالای درههایی بود که به نظر میآمد انتها ندارد. به آهستگی بین دیوارهای صخرهای شیبدار و بین آبشارها و رودهای پر آبی که در روشنایی ماه، نقره فام میشدند جلو میرفتند. سربازها زیر سقف برزنت کامیونها خودشان را با پالتو و پتو پوشانده بودند و چرت میزدند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.