ه ه ح ه؛ هایدریش، هوش و حواس هیملر
درباره نویسنده لوران بینه:
لوران بینه، زاده ی 19 جولای 1972، نویسندهی فرانسوی است. لوران که فرزند یک تاریخ شناس است، در شهر پاریس چشم به جهان گشود. او در رشتهی ادبیات از دانشگاه پاریس فارغ التحصیل شد. لوران در حومهی پاریس و در دانشگاه سنت-دنیس به تدریس زبان فرانسوی اشتغال دارد. بینه در سال 2010 برای نوشتن اولین کتابش، هایدریش مغز هیملر است، موفق به کسب جایزهی معتبر گنکور شد. کتاب «تمدنها» که سومین کتاب این نویسنده هست در ماه آگوست 2019 منتشر شد و بینه تاکنون ۲۰ هزار نسخه از این کتاب را به فروش رسانده است. همچنین آکادمی فرانسه لوران بینه را به عنوان برنده جایزه بزرگ آکادمی فرانسه در سال ۲۰۱۹ به خاطر کتاب تمدنها معرفی کرد.
درباره کتاب ه ه ح ه؛ هایدریش، هوش و حواس هیملر:
«قهرمانان این ماجرا شخصیتهای داستانی نیستند یا اگر هم، بر اثر اشتباه من، به شخصیتی داستانی بدل شدهاند، من خود مایل نیستم با آنان چنین رفتار کنم. من با دلی سرشار از اندوه، بیآنکه ادامهی مطلب را به ادبیات تبدیل کنم یا دستکم بیآنکه چنین تمایلی داشته باشم، برایتان خواهم گفت برسر آنان که در روز هجدهم ژوئنسال ۱۹۴۲ هنوز زنده بودند چه آمد.»
ماريو بارگاس یوسا: « این کتاب اثرگذار در خودآگاه ما باقی می ماند و با پرسشهای دل آشوبش راحتمان نمی گذارد: انسانی چنین پلشت همچون راینهارد هایدریش چگونه به ظهور رسید؟ چگونه نظامی بنیان گذاشته شد که افرادی چون او بتوانند در آن رشد کنند، به بالاترین مقامها برسند و به ارباب مطلق میلیونها انسان بدل شوند؟ چه کنیم که چنین فضاحتی از نو تکرار نشود؟»
قسمتی از کتاب ه ه ح ه؛ هایدریش، هوش و حواس هیملر:
گابچیک شخصی است واقعی با همین نام که حقیقتا وجود داشته است. وقتی تک و تنها روی تخت آهنی کوچکی در آپارتمانی غرق در تاریکی دراز کشیده بود، آیا غژغژ واضح ترامواهای پراگ را از پس کرکرههای پنجرهی اتاق میشنید؟ دوست دارم باور کنم که بله، میشنید، از آن جا که پراگ را خوب میشناسم، میتوانم شمارهی خط تراموا (که شاید حالا تغییر کرده باشد و مسیرش را در خیال مجسم کنم، نیز محلی را که گابچیک دراز کشیده در آن انتظار میکشید و در پشت کرکرههای بسته میاندیشید و گوش میخواباند. اکنون ما در پراگ هستیم، در تقاطع خیابانهای ویشهرادسکا و تروپیچکا”. تراموای شماره ۱۸ یا ۲۲) روبهروی باغ گیاه شناسی توقف کرده است. مشخصا باید بگویم که اکنون سال ۱۹۴۲ است. میلان کوندرا در کتاب خنده و فراموشی تلویحا میگوید از نام گذاری شخصیتهای داستانهای خویش شرم دارد و اگر چه این شرم در رمانهایش، که پر است از نامهایی چون توماژ، تامينا و ترزا، چندان محسوس نیست، به شکل شهودی میتوان منظور دقیقش را دریافت: «آیا میتوان چیزی مبتذلتر از نویسندهای یافت که به سبب دغدغهی بچگانهی واقع نمایی یا در بهترین حالت برای آسانتر کردن کار خود، با اختیار تام، نامی ساختگی را بر شخصیتی ساختگی میگذارد؟ » به گمان من، کوندرا میتوانست پا را از این هم فراتر بگذارد و بپرسد: « به راستی، آیا مبتذلتر از شخصیتی ساختگی هم چیزی پیدا میشود؟ »
به هر روی، گابچیک واقعا وجود داشته است و اگر به این نام صدایش میزدند، پاسخ میداد ( البته نه همیشه ). سرگذشتش همان قدر خارقالعاده است که واقعی.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.