هلیکس مجموعه ایسان جلد دوم
درباره نویسنده مری تینگ:
مری تینگ (Mary Ting) نویسنده کتاب هلیکس، متولد 26 اکتبر، نویسندهی آمریکایی میباشد. کتابهای وی طیفهای مختلفی از ژانرها را در خود جای دادهاند و استعداد داستان پردازی، برایش هوادارانِ بسیار زیاد و نقدهای مثبت فراوانی را به دست آورده است. نویسنده شدن برای او به صورت اتفاقی، اتفاق افتاد. او در غم و اندوه مرگ مادر بزرگ محبوبش و با الهام از رویائی که در دبیرستان داشت، نوشتن را شروع کرد. ماری پس از اینکه احساس کرد میخواهد نویسنده تمام وقت شود، پس از بیست سال از تدریس دست کشید.
درباره کتاب هلیکس:
آوای ۱۷ ساله یکی از بازماندگان ویرانی زمین است که برای زندهماندن، چارهای ندارد. او باید روی پاهای خودش بایستد اما سر از مرکز اصلاح و تربیت در میآورد و ناامید و افسرده با خود فکر میکند زندگیاش تا پایان عمر در پرسهزدن در خیابانها یا زندانی بودن در مرکز اصلاح و تربیت سپری خواهد شد اما روزگار خواب دیگری برایش دیده است.
در ادامه داستان اینرمان، ملحق شدن آوا به برنامه آزمایشی سرم هلیکس مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. اینماده نوظهور تنها در انحصار یکسازمان خاص است و حواس و تواناییهای افراد را تقویت میکند. آوا میخواهد تمام عمرش را در مراکزی چون کانون اصلاح و تربیت و در میان خلافکاران بگذراند. با اینحال، اگرچه زندگی با او نامهربان بوده، هنوز هم دلش میخواهد در آینده فرد مهم و تأثیرگذاری شود. تنها راه رهاییاش هم از کانون اصلاح و تربیت، ملحق شدن به برنامه آزمایشی سرم هلیکس و شبکه بین المللی قاتلان است؛ سازمانی مخفی که اغلب با نام ایسان شناخته میشود.
اما آنطور که آوا فکر میکند، ملحق شدن به ایسان پایان سختیهای او نیست. بلکه شروع مسیری دشوار و مبهم است که در گذر از آن نمیتوان به هیچکس اعتماد کرد….
قسمتی از کتاب هلیکس:
رت
— نیک… گروهت تو موقعیته؟
دکمهی فرستنده را رها کردم و منتظر پاسخ نیک ماندم.
— بله اوزی و میچ همراه چندتا از دخترهای ایسان دارن به سمت ما میآن. یکی از دخترها که موی بلوندی داره شوکرش رو پشت کمر اوزی گذاشته. اونا همین الان از جلوی فوارههای هتل لوایاتان رد شدن مراقب باش رت.
— نگران من نباش. چهار چشمی مراقبشون باش نگهبان های ایسان اینجان. احتمالاً میخوان خودشون رو لابهلای جمعیت گم کنن.
من و آوا خودمان را به ساختمان کناری هتل، یعنی همان جایی که با ایسان قرار گذاشته بودیم رساندیم. فرستنده داخل گوشم خشخشی کرد و دوباره صدای نیک را شنیدم:
— آره… دارم میبینمشون آمادهیم. تمام.
— دریافت شد. تمام
نگاهی به آسمان انداختم تا مطمئن شوم گلایدرها در موقعیتشان هستند. آوا با حالتی عصبی پایش را روی زمین میکوبید. در چهرهاش تردید و سردرگمی موج میزد لب پایینش را گزید و گفت:
— وقتشه؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.