هدیهای که باقی ماند
درباره نویسنده کیلان پاتریک برک:
کیلان پاتریک برک (Kealan Patrick Burke) نویسنده کتاب هدیهای که باقی ماند، در سال 1976 در یک شهر بندری کوچک در جنوب ایرلند به دنیا آمد و بزرگ شد، از همان کودکی میدانست که قصد دارد نویسنده داستانهای ترسناک باشد.
درباره کتاب هدیهای که باقی ماند:
در پی مرگ غم انگیز دختر نوزادش، استیو برانیگان در تلاش است تا خود را آرام نگه دارد. او که از همسرش که حاضر نیست داخل خانه ای باشد که در آن اتفاق غیرقابل تصور رخ داده است، بیگانه است و نمی تواند کار کند، در رژه بی پایان کمدی های کمدی قدیمی و یک بطری بوربن به دنبال آرامش است.
تا اینکه یک شب او صدایی را از اتاق قدیمی دخترش می شنود، اتاقی که اکنون از هر چیزی که آن را به عنوان مال او تشخیص می داد برهنه شده است…
به جز پتوی او که به عنوان بلانکی شناخته می شود. خال خالی و فرسوده، با تکه تکهای قدیمی از خرگوشهای بد دوخته شده با چشمهای دکمهای مشکی، که به نظر میرسد به بیننده خیره شدهاند… خالی، از یک پیرمرد عجیب و غریب در یک غرفه عتیقهفروشی با تخفیف «BABY CLOSE» خریداری شده است. . حضور بلانکی در اتاق دختر مردهاش خبر از یک کابوس غیرقابل توصیف میدهد که تهدید میکند نور کمی که در دنیای متلاشیشده استیو باقی مانده است را از بین ببرد. چون دخترش بلانکی را خیلی دوست داشت، او را با آن دفن کرد…
کتاب «هدیه ای که باقی ماند» را از دست ندهید. همین!
قسمتی از کتاب هدیهای که باقی ماند:
میگویی نمیتوانی تصور کنی که از دست دادن یک فرزند چه حسی دارد. اجازه بده کار را برایت آسان کنم. مانند آغازِ پایان دنیای توست. تصور کن چیزی از زندگیات پاک شده است که بیشترین ارزش را برای تو دارد. برای من، آن چیز رابین، دخترم بود. او فقط یک نوزاد بود که حتی هنوز یک انسان کامل نشده بود. هنوز شخصیت واقعی نداشت. فقط میخورد، خرابکاری میکرد و میخوابید. گاهی اوقات اداهایی درمیآورد، گاهی اوقات قان و قون میکرد، گاهی اوقات هم میخندید. کمی بوی شیر و پودر بچه میداد. دوستش داشتم.
او استثناییترین چیز در دنیا بود، حتی وقتی مجبور بودم ساعت هشت سر کار باشم و او ساعت شش برای شیشهشیرش یا تعویض پوشکش مرا بیدار میکرد. حتی وقتیکه جیغزدنهای آخر شبش مرا به مرز عصبانیت میرساند. حتی وقتیکه نمیدانستم چطور او را آرام کنم و سرم به حدی درد میگرفت که فکر میکردم من هم همراه او به گریه خواهم افتاد. دوستش داشتم. یک شب بارانی او را در تخت گذاشتم و وقتیکه بیدار شدم، او مرده بود. آن شب آغاز پایانِ دنیای من بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.