نمایش افسانهای برای وقتی دیگر
درباره نویسنده لویی فردینان سلین:
لویی فردینان سلین (Louis-Ferdinand Céline) نویسنده کتاب نمایش افسانهای برای وقتی دیگر، با نام واقعی لویی فردینان آگوست دستوشه، زادهی 27 می 1894 و درگذشتهی 1 جولای 1961، رمان نویس، رساله نویس و پزشک فرانسوی بود.لویی در شهر پاریس و در خانواده ای فقیر بزرگ شد. او پس از گذراندن دوران تحصیل خود که شامل سفرهایی به آلمان و انگلیس نیز بود، شغل های گوناگونی را امتحان کرد و دو سال مانده به شروع جنگ جهانی اول، به نیروهای ارتش فرانسه پیوست.
سلین در زمان خدمت در جبهه ای غربی جنگ، آسیب های جدی زیادی دید که تا آخر عمر همراه او بودند اما در همین دوران، موفق به کسب مدال شجاعت نیز شد. او پس از پایان دوران خدمت در ارتش، به تحصیل در رشته ی پزشکی مشغول شد و به آمریکا مهاجرت کرد. سلین پس از بازگشت به فرانسه، به مداوای مردم فقیر پاریس پرداخت و از تجربیات این افراد، بسیار در نوشته ها و رمان های خود استفاده کرد.
درباره کتاب نمایش افسانهای برای وقتی دیگر:
در تعبیری نیچهای، تنها زمانی به آزادی میرسیم که دیگر از دستور زبان پیروی نکنیم! شاید این ایده را بتوان جانمایهی نظرگاه «لویی فردینان سلین» دانست؛ نویسندهای که مرزهای رادیکالیسم در نوشتن رمان را به سرحداتی رساند که هیچکس از تیغ برهنهی زهرآگینش در امان نبود، حتی خودش! او ناسازگار با هر مفهومپردازی پیشینی، هر نظم استوار و هر برساخت اجتماعی بود که انسان را در گیرودار افسانهپردازیهای معطوف به مفاهیم القایی هزارهها، قرنها و دههها، در حبس کردهاند! کتاب «نمایش افسانهای برای وقتی دیگر» را میتوان حملهورترین رمان سلین دانست که همهی شاخصههای سبکی او را با شدتی تمام عیار در خود جای داده است.
این رمان که در سختترین روزهای زندگی پرمشقت نویسنده نوشته شده – نویسندهای که انتخاب بدترین لحظههای زندگیاش، انتخاب سختیست – روایتی ارئه داده که خوانندهاش را تلخ میخنداند، آنهم خوانندهای که بیش از همه و بهدرستی، هدف حملههای نویسندهی فرانسوی بوده است؛ نویسندهای فرانسوی که از خود فرانسویاش، زبان فرانسه و خوانندهی فرانسویاش، منزجر بود. البته که نمایش افسانهای برای وقتی دیگر، کتاب نفرت و انزجار نیست؛ کتابیست در اهمیت ضدّیت ابدی با انگارههایی که بیهوده میخواهند ادبیات را بانی آشتی کنند ولی نمیدانند که برای صلح در جهان بیرون، باید در پهنهی ادبیات بیوقفه بجنگیم!
قسمتی از کتاب نمایش افسانهای برای وقتی دیگر:
این هم کلمانس آرلون. هردو همسن ایم، تقریب… چه دیدار بامزه ای! همچو موقعی… نه، بامزه هم نیست… بی اعتنا به آژیرها و خرابی های مترو و راههای بسته بلند شده و آمده…. از چه راه دوری هم… از وانو. کلمانس تقریبا هیچ وقت نمیآید دیدنم… شوهرش مارسل هم همین طور… کلمانس تنها نیامده، پسرش پیر هم همراهش است… خودش نشسته جلوی میزم، پسرش وایستاده، پشت به دیوار. ترجیح می دهد چپ چپ نگاهم کند. دیداری ست با دستپاچگی… خودش هم چپ چپ نگاهم میکند، یک وری هم نشسته… هیچ کدامشان راحت نیستند، فکرهایی توی کله شان است… امروزه روز همه آدم ها، کسانی که باشان برخورد می کنی، آشناها، همه فکری اند… سه چار ماه می شود که همه توی فکرند، که دیگر هیچ کس واقعا من را رودررو نگاه نمی کند…
خب به خاطر اوضاع است، همین. آدمها تقریبا همه در یک زمان یک جور رفتار مشابه دارند… همه یک جور تیک… مثل جوجه اردک ها دور مادرشان، در دومنیل، جنگل بولونی همه همزمان سر به راست!… به چپ… ده تا باشند! یا دوازده تا… یا پانزده تا!… فرقی نمی کند! همه کله ها به طرف راست! در یک ثانیه! كل مانس آرلون چپ چپ نگاهم می کند… زمانه ست… ده تا… دوازده تا پانزده تا پسر هم اگر داشت… همه به یک شکل نگاه چپ چپ… البته که من همان خائن مزدور خودفروشی ام که به زودی می کشندم، فردا…. پس فردا. هفته دیگر… نمی توانند چشم از خائن بردارند، چپ چپ… این یارو پیر شبیه مادرش است، هم از نظر بدنی، هم از نظر اخلاقی، شکی نیست…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.