نزدیکی
درباره نویسنده حنیف قریشی:
حنیف قریشی نویسنده کتاب نزدیکی، زاده ۱۹۵۴ در کنت انگلستان، از پدری پاکستانی و مادری انگلیسی به دنیا آمد، و فارغ التحصیل فلسفه از دانشگاه سلطنتی لندن است. در ۱۹۸۱ جایزهی جرج دوین را برای نمایشنامهی حومه دریافت کرد و از ۱۹۸۲ نویسندهی تئاتر سلطنتی لندن شد. در ۱۹۸۴ لباسشویی زیبای من را نوشت و نامزد اسکار بهترین فیلمنامه شد. بعد از آن، سمی و ژزی و لندن مرا میکشد را نوشت و کارگردانی کرد. بودای حومه نشین جایزهی وایت برد را در ۱۹۹۰ از آن خود کرد و در ۱۹۹۳ بیبیسی با اقتباس از آن سریالی چهارقسمتی ساخت و با همکاری کمپانی سلطنتی شکسپیر و تئاتر سلطنتی ملی انگلستان اقتباسی از اشتیاق مادر برشت را به صحنه برد. دومین کتابش، آلبوم سیاه، در ۱۹۹۵ چاپ شد و اولین مجموعه داستانهای کوتاهش، عشق دوران غم، در ۱۹۹۷ به چاپ رسید و در ۱۹۹۸ با اقتباس از داستان پسر عقب ماندهی من، که در این مجموعه قرار داشت، فیلمی ساخته شد و به نمایش در آمد.
در ۲۰۰۱ فیلم نزدیکی را با همکاری پتریس شرو ساخت که در جشنوارهی برلین از آن تحسین و ستایش شد. قریشی مجموعهی دست نوشتههایش از زندگی شخصی و دوران کودکیاش را نیز به چاپ رسانده است. مادر، ونوس و هیچ از دیگر کتابهای این نویسندهاند.
درباره کتاب نزدیکی:
میل آن ساندی: یکی از ظریفترین و دردناکترین داستانهایی که تاکنون دربارهی احساسات درونی و ذهنیات یک مرد و تجزیهوتحلیلش خواندهام… با دیالوگهایی کوبنده و متفاوت… بیان واقعیتْ سخت است، اما قریشی با روراستی و اعتمادبهنفسِ کمنظیری از آن سخن میگوید.
آبزرور: اگر بنا به گفتهی جان آپدایک، وظیفهی نویسنده بیان چیزی باشد که فکر میکند درست است، قریشی در این مورد کاملا موفق عمل کرده، روراستی او با خودش تکان دهنده است.
ایندیپندنت: حنیف قریشی در شخصیت پردازی بسیار موفق عمل کرده است…
قسمتی از کتاب نزدیکی:
امشب، غمگینترین شب زندگی من است، چون میخواهم بروم و قرار نیست برگردم. فردا صبح درست وقتی که زنم، که شش سال با او زندگی کردهام، با دوچرخهاش برود سر کار و بچههایمان برای توپ بازی بروند پارک، خرت و پرتهایم را میریزم توی ساک و از خانه میزنم بیرون. میخواهم بدون این که کسی من را ببیند با اتوبوس بروم خانهی ویکتور. و بعد برای مدتی، معلوم نیست تا کی، روی زمین اتاق کوچک کنار آشپزخانهای میخوابم که ویکتور با مهر در اختیارم گذاشته. هر روز صبح، تشک تکنفرهام را تا میکنم و میگذارم توی کمد و لحاف رنگ ورورفتهام را توی گنجه جا میدهم و کوسنهای کاناپه را مرتب میکنم.
من به این زندگی برنمیگردم. نمیتوانم. شاید بهتر باشد یادداشتی بگذارم و بگویم «سوزان عزیز، من دیگه برنمیگردم…» شاید بهتر باشد فردا غروب تماس بگیرم یا آخر هفته به شان سر بزنم. هنوز دقیق نمیدانم میخواهم چه کار کنم، اما تقریبا مطمئنم امشب چیزی بهاش نمیگویم و به بعد موکولش میکنم. چرا؟ چون حرف با عمل فرقی ندارد و باید پای حرفت بایستی. اگر کلمهای از دهانت بیرون بیاید دیگر نمیتوانی پسش بگیری. اگر بروم، دیگر بازگشتی نیست، برای همین میترسم و نگرانم. در واقع تمام روز، و به خصوص بعداز ظهر، را با اضطراب و نگرانی سر کردم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.