نان، آموزش، آزادی (نقاب 109)
درباره نویسنده پتروس مارکاریس:
پتروس مارکاریس (Petros Markaris) نویسنده کتاب نان، آموزش، آزادی، (زاده ۱ ژانویه ۱۹۳۷ در استانبول) نویسنده یونانی-ارمنی رمانهای پلیسی با بازی بازپرس پلیس آتنی بدخلق کوستاس هاریتوس است.او پسر یک کارآفرین ارمنی و مادری یونانی است و به نام بدروس مارکاریان در استانبول به دنیا آمد. او در دبیرستان اتریش سنت جورج در استانبول تحصیل کرد و پس از ابیتور چند سال در وین و اشتوتگارت در رشته اقتصاد تحصیل کرد.
خانواده در سال 1954 به آتن نقل مکان کردند، اما مارکاریس تا سال 1964 به طور دائم در آنجا مستقر نشد. در آن سال بیش از 15000 یونانی (دارای پاسپورت یونانی) از استانبول اخراج شدند و اموال آنها مصادره شد که ضربه بزرگی برای جامعه یونانی هزاره شهر بود. او به خاطر پدرش سال ها به اقلیت ارمنی تعلق داشت و هیچ شهروندی نداشت. او مدت کوتاهی پس از سال 1974 به همراه بقیه اقلیت ارمنی در یونان شهروند یونان شد. مارکاریس به زبان های یونانی، ترکی و آلمانی صحبت می کند و مینویسد. امروز او در آتن زندگی می کند.
درباره کتاب نان، آموزش، آزادی:
قسمتی از کتاب نان، آموزش، آزادی:
«زن سابقم، آن سلیطه…»
باز توان حرفزدن را از دست داد. وقتی دوباره توانست حرف بزند، کلمهها را تکتک ادا کرد:
«دو ماه نتوانستهام برای بچهها پول بفرستم. اول به من کم پول دادند، بعد اصلا ندادند. از کجا پول بیاورم؟ امروز صبح به اداره تلفن کرد تا بگوید لامبیس، مرد تازهاش، دچار فقر است و نمیتواند برای بچهها پول بدهد، و آنوقت اگر دیگر نتوانم پول بدهم، باید بچهها را پیش خودم ببرم.»
به امید اینکه حمایتم را ابراز کنم حرفش را قطع کرد، ولی چه میتوانستم به او بگویم؟
«آقای کمیسر، آنها را پیش خودم ببرم؟ من تنها زندگی میکنم و چیزی ندارم به زنی بدهم که به بچهها برسد. اگر اول سال تحصیلی بود آنها را پیش پدر و مادرم به اوبه میبردم. ولی تغییر دادن مدرسهشان حالا؟ این را به او گفتم، ولی او من را پی کارم فرستاد.»
«قصد داری چه کنی؟»
«آنها را آخر هفته پیش پدر و مادرم ببرم. دعا میکنم. از آنجا خوششان بیاید و قبول کنند که تغییر مدرسه بدهند. در اینصورت وضع روبهراه میشود. چند روزی با آنها میمانم تا آرامآرام جا بیفتند. ولی اگر بخواهند به آتن برگردند کارم ساخته است. در این شرایط از کجا میشود وام گرفت؟»
باز مکث کرد و باز به حالت ناراحتش برگشت:
«آقای کمیسر، شاید تقاضای ده روز مرخصی خوب باشد. میدانم برای اینجا چهقدر سخت است، ولی چه کنم؟»
اجازه ده روز مرخصیاش را دادم و گفتم به کولا بگوید که بیاید. او سر به زیر انداخته، ولی آشکارا تسکینیافته، بیرون رفت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.