میهمان شب
درباره نویسنده ب. تراون:
ب. تراون (B. Traven) نویسنده کتاب میهمان شب، یک رماننویس اهل آلمان بود. یکی از معدود قطعیتهایی که در مورد زندگی تراون وجود دارد این است که او سالها در مکزیک زندگی کرد، جایی که اکثر داستانهایش را نیز در آنجا نوشت. از جمله گنجینه سیرا مادره (1927). اقتباس سینمایی به همین نام در سال 1948 موفق به کسب سه جایزه اسکار شد. تقریباً تمام جزئیات زندگی تراون مورد بحث و جدال قرار گرفته است. او از زندگی شخصیاش هیچ ردی بر جای نگذاشت زیرا معتقد بود زندگینامه هر نویسنده چیزی نیست جز کتابهایش… با این حال از تراون ١٢ رمان و چندین مجموعه داستان به جای مانده است.
درباره کتاب میهمان شب:
مخاطبان با مطالعه مجموعه داستانهای کتاب میهمان شب، با گلز تراون جوان آشنا میشود که به کشف ویرانههای مایا میرود. گلز گاوچران پرشروشور را میشناسد که گلهای را در مکزیک رهبری میکند، با دکتر گلز حساس اما مطمئن به خود روبهرو میشود که انقلابیای زخمی را نجات میدهد. خواننده با روایتگری آشنا میشود که از همه چیز الهام میگیرد، از مسائل پیش پاافتاده روزمره گرفته تا حقایق جاودانه.
روایتگری که از شیوه پاسخگویی گوسالهها به ابزار محبت انسان و جواب یک سگ به دوستی مشکوک آدمی سخن میگوید، از بومیای میگوید که رویاهایش را به هیات سبد میبافد و از بومیان دیگری که میدانند چرا نمیخواهند به مسیحیت بگروند. در داستان بلند «ماکاریو» نیز تراون نسخهای مکزیکی از مضمون کهن فاوستی ارائه میدهد، ماکاریوی گرسنه که با هیزمشکنی قوت روزانهاش را بهزحمت فراهم میکند شخصیتی در ابعاد جهانی است که با مرگ روبهرو میشود. فیلم موفقی براساس «ماکاریو» توسط روبرتو گاوالدون ساخته شده است.
قسمتی از کتاب میهمان شب:
دنبال چکمههایم گشتم و متوجه شدم برخلاف معمول تویشان را با کاغذ پر نکردهام و روی صندلی هم نگذاشتهامشان. تجربه زندگی در جنگل به من آموخته بود برای آن که موقع پوشیدن چکمهها خطر مواجهه با عقرب یا مار کوچک تهدیدم نکند این دو کار را انجام دهم.
(یک بار این اتفاق افتاده بود و من هنوز یادم میآید با چه سرعت برقآسایی چکمهها را از پایم درآورده بودم و از همان موقع فهمیدم آدم بههمان سرعت که کلاهش را برمیدارد میتواند کفشهایش را هم درآورد…کشف یک مار کوچک قرمز تهکفش اتفاق چندان خوشایندی نیست، چون حیوان که بهاندازه صاحب کفش ترسیده، بههمان اندازه که او عجله دارد کفش را از پایش دور کند، تلاش میکند از آن خارج شود. بدترین حالت این است که آدم دقیقا نداند چه چیزی توی کفشش است. در این حالت تا وقتی کفش را درنیاورده به مرز دیوانگی میرسد و وقتی هم ببیند چه چیزی توی کفش است ممکن است ممکن است از وحشت قالب تهی کند…)
* * *
یک مکزیکی پنجاه جریب زمین بایر و پوشیده از بوتههای خاردار گرمسیری به من فروخته بود. بیست و پنج پزو نقد به او داده بودم و قرار شده بود بقیه پول را موقع دریافت سند مالکیت بپردازم. برای خودم یکجور کومه بومی ساختم و مشغول شخم زدن زمین شدم که البته در دل جنگل کار آسانی نبود. با این همه، سعیام را میکردم. طولی نکشید فهمیدم تنها سفیدپوست منطقه نیستم: نزدیکترین همسایهام دکتر کرامولنامی بود که برای رفتن به خانهاش یک ساعتی با اسب راه بود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.