میان تخت و گور
درباره نویسنده زولفو لیوانلی:
زولفو لیوانلی (Zülfü Livaneli) نویسنده کتاب میان تخت و گور، (زادهٔ ۲۰ ژوئن ۱۹۴۶) آهنگساز، شاعر، خواننده، کارگردان و نویسنده سیاسی ترک است. او با جدیدترین رمان خود نشان داد در آینده نام او را بیشتر خواهیم شنید و دور از ذهن نیست یکی از همین سالها جایزه نوبل را از آن خود کند و کتابهای او مورد هجوم مترجمها و نشریات قرار گیرند.
کتاب میان تخت و گور اولینرمانش نیست اما بهعنوان اولینرمانش شناخته میشود. او سال ۱۹۷۸ داستانهای کوتاه خود را منتشر کرد که حدود ۵۰ هزار نسخه از آن در ترکیه به فروش رفت و به زبانهای مختلف هم ترجمه شد. تلویزیون سوئد هم فیلمی را براساس داستان کوتاه «پسرکی در برزخ» او ساخت.
درباره کتاب میان تخت و گور:
الیا کازان: «کتابی است منحصربهفرد. هرگز رمانی با این حجم از غافلگیریهای پیوسته و غیرمنتظره نخواندهام. در این کتاب هیچ، مطلقاً هیچچیز، خواننده را برای سلسلهای از رویدادهای تکاندهنده آماده نمیکند، رویدادهایی که عملاً مصالح ساختمان رماناند. تنها چیزی که میتوانم به دیگران بگویم این است که بله! این کتاب را بخوانید تا از شباهت آن با رفتار و سلوک مردمی که با آنها زندگی میکنید شگفتزده شوید.»
ماجرای کتاب «میان تخت و گور» از زبان بردهای اهل اتیوپی به نام سلیمان است که بعد از فروخته شدن به قصرِ یک سلطان عثمانی، خواجۀ حرمسرای سلطان میشود. وقایع کتاب در استانبول قرن هفدهم میلادی اتفاق میافتد. سلیمان که سخت به سلطان خود وفادار و میان احساس حقارتِ برآمده از بردگی و احساس قدرت برآمده از نزدیکی به سلطان و اِعمال خشونت بر زنان حرمسرا و غرورِ ناشی از دانشی که بهواسطۀ آن خود را از زنان زیردستش و غلامان و فرودستان دربار سَرتر میداند، در نوسان است، شرح زندگیاش در قصر سلطان را نوشته و دستنوشتههای او را بعدها مورخی آلمانی در آرشیو دانشگاه استانبول یافته است.
لیوانلی در کتاب «میان تخت و گور»، از خلال نقل داستان خواجهای که مخلوق تخیل اوست، به زیر پوست قدرت نقب میزند و جنگ قدرت را، که جنگی خونبار و هولناک است، به نمایش میگذارد. ماجرا از این قرار است که مادر سلطان، که زنی جاهطلب است، وقتی احساس میکند که بهواسطۀ دلباختگی سلطان به یک زن، دارد سلطهاش را بر قصر از دست میدهد، سلطان را از سلطنت خلع و او را زندانی میکند و نوۀ هفتسالهاش را بر تخت مینشاند. در ایامی که سلطان در حبس است، سلیمانِ خواجه مأمور خدمت به اوست.
در ادامۀ کتاب «میان تخت و گور» میبینیم که امکانی فراهم میشود که سلطان دوباره قدرت را تصاحب کند. این اما مستلزم آن است که سلطان، پسرش را که بر تخت نشسته است، بکشد. اکنون سلطان باید میان مرگ خود و قتل فرزندش دست به انتخاب بزند و این همان کشمکش میان وجدان و خواستِ قدرت است؛ کشمکشی که از مضامین اصلی کتاب است.
قسمتی از کتاب میان تخت و گور:
روزگاری، از رفتن به خانقاه مولوی در ناحیه گالاتا و گفتوگو با شیخ پوستنشین بسیار لذت میبردم. برایم میسر نبود که این شیخ ریشسفید را که دنیا را به پشیزی نمیخرید و به شان و شهرت و پول علاقهای نداشت به کاخ بیاورم. از صبح تا شب در خانقاه یا به عبادت مشغول میشد یا مرید تربیت میکرد و به امور زودگذر دنیا علاقهای نشان نمیداد.
هنگامی که نزد او میرفتم نمیتوانستم هدیهای برایش ببرم. اما از آنجا که دست خالی رفتن خلاف عرف بود، برگ سبزی را از سر راه میچیدم و تقدیمش میکردم. قبول این برگ سبز درویشانه، بزرگی او را نشان میداد. چیزی بهجز نان خشک و آب از گلویش پایین نمیرفت. کسی ندیده بود که جز خرقه کهنه تنش، چیزی بپوشد.
وقتی از او پرسیدم که چرا اینگونه زندگی میکند و با آنکه استطاعت دارد چرا بهتر نمیخورد و بهتر نمیآشامد، چرا خود را در پوست سمور نمیپیچد تا از سرما در امان باشد، جواب داد: «بهخاطر آزادی و قدرت!»
به نظر او روح هرچه از اسارت نعمتهای دنیا رهاتر میشد، آزادتر و مستقلتر میگشت و به قدرت بزرگی دست مییافت که در زمین نصیب هیچشاه و امپراتوری نمیشود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.