مگره و خبرچین (نقاب 94)
درباره نویسنده ژرژ سیمنون:
ژرژ سیمنون (Georges Simenon) نویسنده کتاب مگره و خبرچین، با نام اصلی ژرژ ژوزف کریستین سیمنون زاده ۱۳ فوریهٔ ۱۹۰۳ – درگذشته ۴ سپتامبر ۱۹۸۹) نویسنده بلژیکی بود. از وی که به خاطر نوشتن رمانهای پلیسی شناخته میشود نزدیک به ۵۰۰ رمان و شمار بسیاری آثار کوتاه منتشر شدهاست. سیمنون، پدیدآور شخصیت کارآگاه ژول مگره یکی از سرشناسترین کارآگاههای ادبیات پلیسی جهان است.
سیمنون نه فقط به دلیل داستانهای پلیسی فراوان و آفریدن چهرهای چون سربازرس مِگره شهرت دارد بلکه در مقام ترسیمگر اماکن و فضاهایی بس متفاوت، و آن هم با یک رنگآمیزی دقیق و مشخص، معروف است. او از آداب و رسوم متفاوت مینویسد و به توصیف زبان گروههای متفاوت اجتماعی – به ویژه طبقات متوسط و دشواریهای پرشمار خانوادگی آنها – میپردازد. بهعلاوه برای هر داستانی که خلق میکند، فضای آن حوزه را نیز به نحوی واقعی بازسازی میکند؛ فضایی مشابه نوعی واقعگرایی شاعرانه که مشخصۀ سینمای فرانسه در سالهای دهۀ 1930 است؛ شهرهایی آکنده از مه و باران، با آدمهایی ترحمانگیز که به سوی سرنوشتی تراژیک رهسپارند. دنیایی را که ترسیم میکند، دنیایی تیره و تاریک است ولی این تیرگی و تاریکی، به خاطر انسانیتِ نهفته در وجود هر انسان – حتی اگر یک قاتل باشد – تا حدودی تلطیف میشود.
رمانهای ژرژ سیمنون آمیزهای از پرداخت استادانه و کالبدشکافی هوشمندانه روان انسان هاست. وی ترسها، عقدههای روانی، گرایشهای ذهنی، و وابستگیهایی را توصیف میکند که در زیر نقاب زندگی معمولی و یک نواخت روزمره، پنهان هستند و ناگهان با انفجاری غیرمنتظره به خشونت و جنایت منجر میشود. منتقدان ادبی، ژرژ سیمنون را صدای اکثریت خاموش و «یک نابغه ادبی سده ۱۹ (میلادی) میدانند که در شرایط آوارگی و غیرانسانی سده ۲۰ (میلادی) میزیست.
درباره کتاب مگره و خبرچین:
واشنگتن پست: «این کتابهای مگره مانند خود پاریس جاودانه هستند.»
گاردین: «یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم. ژرژ سیمنون در واداشتن ما به درون بینظیر بود، اگرچه این توانایی با درخشش او در جذب وسواس گونه ما در داستانهایش پوشانده شد.»
قسمتی از کتاب مگره و خبرچین:
وقتی تلفن زنگ زد و مگره با غرشی ناخشنودیاش را بروز داد، گیج بود و زمان را تشخیص نمیداد. به فکرش نرسید به ساعت شماطهدار نگاه کند. از خوابی سنگین بیدار شده بود و هنوز سنگینی آن را به روی سینه حس میکرد.
پابرهنه، مثل کسی که در خواب راه میرود، به طرف تلفن رفت.
«آلو…»
او متوجه نشد که همسرش یکی از چراغهای کنار تختخواب را روشن کرده است.
«شمایید، رئیس؟»
او بلافاصله صدا را تشخیص نداد.
«لوكا… کشیک شب هستم… الآن تلفنی از بخش هیجدهم پاریس داشتیم…»
«خب …؟ »
«در پیاده روی خیابون ژونو جسد مردی پیدا شده…»
محل در بالای تپه مومارتر، نزدیک میدان لوترتر قرار داشت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.