من دختر ابراهیم
درباره کتاب من دختر ابراهیم:
یک صحنه قتل! یک زن با چاقویی در دست! تمام شواهد نشون میدن که خاطره قاتل شوهرشه. خاطره دچار شوک میشه و تکلمشو از دست میده. فقط یک کلمه به زبون میاره و اون هم «عاطفس». دوست دواران بچگیش… کسی که از خواهر بهش نزدیک تر بوده و طی اتفاقاتی از هم زده و جدا شدن. عاطفه درگیر یه افترا میشه و از خونه و عزیزانش دور میمونه تا قبل از ماجرای قتل! و این وسط سه جلد دفتر خاطرات وجود داره که سه دوره از زندگی این خانواده رو روایت میکنه…
قسمتی از کتاب من دختر ابراهیم:
روبهرویم پر بود از عکسهایی که دو سال و هشت ماه و دوازده روز از آخرین باری که دیده بودمشان می گذشت. عکس ها را به ترتیب جلوی چشمانم قطار کرده بودم تا خوب خاطرات کهنه را به یاد آورم. به یاد آورم ابراهیم و مهرانگیز را و رسول و ریحانه اش را. خودم را و خاطره را! انگارامروز از همان دم صبح، خاطرات قصد جانم را کرده بودند؛ خاطراتی که از باران و یادآوری شیطنت هایمان شروع شده و به اینجا رسیده بود. عکس ها پیش چشمانم بود ولی انگار ادراکی نداشتم. همه چیز خاکستری تیره دیده میشد.
توان بلند کردن عکسی را در خودم نمی دیدم. خسته عکس ها را کناری زدم، کنار بخاری روی تختم لم دادم، پتو را دور خودم کشیدم و نگاهم را داخل اتاقم چرخاندم. درد دستم با خوردن دو مسکن کمتر شده بود و سبُکی اش را دوست داشتم؛ حس تولد دوباره داشتم؛ حس رهایی از چیزهای اضافه حتی اگر آنها برای بهبودت باشند، به شدت دلنشین بود. سرم را روی زانوها گذاشتم و خوب فکر کردم. مزد تمام سال ها رفاقتم شده بود سوییتی بیست متری که تمام زندگی ام را در خودش جا داده بود. ناشکر نبودم.
اگر آن شب عطا به فریادم نرسیده بود، اگر آقا مسعود و زهره خانم مرا نپذیرفته بودند، همین را هم نداشتم. من امنیت و آرامشم را مدیونشان بودم. هر چند آن ها نمی خواستند من اینگونه زندگی کنم، ولی من دلم نمی خواست دیگر به کسی وابسته شوم. با غم دوباره به عکس های روی تخت نگاه کردم. دلِ دیدنشان را نداشتم. میترسیدم مثل آن روزها فقط زار زار گریه کنم. به هر جان کندنی که بود، عکس اول را که برداشتم، دستم لرزید. یک عکس فوری از دوربین پولاروید او بود. من و خاطره بودیم که…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.