من آدم کشتهام
درباره نویسنده میخاییل بولگاکوف:
میخاییل بولگاکوف (Mikhail Bulgakov) نویسنده کتاب من آدم کشتهام، با نام کامل میخائیل آفاناسیویچ بولگاکف، زادهی ۱۵ مه ۱۸۹۱، کیف و درگذشته ۱۰ مارس ۱۹۴۰، مسکو، نویسنده و نمایشنامه نویس مشهور روسی در نیمهی اول قرن بیستم است. مشهورترین اثر او مرشد و مارگاریتا است. میخائیل بولگاکف در پانزدهم ماه مه ۱۸۹۱ در خانوادهای فرهیخته در شهر کیف اوکراین متولد شد.
درباره کتاب من آدم کشتهام:
کتاب من آدم کشتهام، مجموعهای از 26داستان کوتاه از 18نویسنده مطرح روس است که با انتخاب و ترجمه آبتین گلکار منتشر شده است. آندری پلاتونوف، ایوان بونین، لودمیلا اولیتسکایا، میخاییل بولگاکوف، میخاییل شیشکین، نینا بربروا، ویکتور شندرویچ، یوگنی زامیاتین و… نویسندگانی هستند که داستانهای آنها در این مجموعه منتشر شده است. پیداکردن وجه اشتراک میان داستانهایی که در این کتاب گرد آمدهاند، شاید کاری غیرممکن باشد. داستانها نه به لحاظ زمانی، نه سبکی و نه محتوایی یکسان نیستند و بازه زمانیشان از دهههای آغازین قرن بیستم تا سالهای اخیر را دربرمیگیرد.
نویسندگان از لحاظ مکانی نیز اشتراک ندارند: گروهی تمام عمر در روسیه و شوروی به سر بردهاند و عدهای دیگر به دلایل مختلف مهاجرت را برگزیده و آثارشان را در سرزمینی دیگر خلق کردهاند. در میان داستانها، به لحاظ سبکی هم نثر ساده و نزدیک به زبان کوچه و خیابان میخاییل زوشنکو و واسیلی شوکشین یافت میشود، هم سبک آوانگارد و پر ارائه و پیچیده یوگِنی زامیاتین و یوری تینیانوف. همه سنخ قهرمانی هم در میانشان هست؛ از کشیش آزادمنش تا مأمور اعدام، از تزار پتر اول تا تروریستِ عاجز از سر بریدن خروس.
قسمتی از کتاب من آدم کشتهام:
«پدر روحانی، شمع روشن کردن بس است، به هر حال کم می آوری. وقت بیدار شدن است.»
این زن لاغر و ریز نقش و زردچهره شاگرد سابق مدرسهی مذهبی با شوهرش فوق العاده سختگیرانه و جدی رفتار می.کرد زمانی که مدرسه میرفت آنجا این عقیده حاکم بود که همه ی مردها پست فطرت و دروغگو و مستبد هستند و باید با آنها خشن بود. ولی سرشماس به هیچ وجه مستبد نبود. او در کمال صداقت از همسر خود که کمی عصبی و کمی غشی ،بود، می ترسید. آنها بچه نداشتند؛ زن شمّاس باردار نمیشد شماس حدود صد و پنجاه کیلو وزن خالص داشت قفسه ی سینهاش مثل بدنه اتومبیل ،بود صدای هراس انگیزی داشت و در عین حال از همان بزرگ منشی مهربانانه ای برخوردار بود که افراد فوق العاده نیرومند در برخورد با افراد ضعیف تر از خودشان نشان میدهند.
سرشماس باید مدتی طولانی روی صدایش کار میکرد تا روی فرم بیاید؛ کار نفرت انگیز و طولانی و عذاب آوری که هر کس جلو جمع آواز خوانده باشد مسلماً با آن آشناست باید گلو را گرم کرد اسید بوریک قرقره کرد و بخور داد پدر الیمپی، همان طور که در رختخواب بود صدایش را امتحان کرد «ئویا… هو مم …. ئويااا !… هاله لویا، هاله لويا … همانا… . هو ممم!… ماما … مام ما… بعد با خود گفت: «صدایم در نمیآید.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.