مسند عقاب
درباره نویسنده کارلوس فوئنتس:
کارلوس فوئنتس (Carlos Fuentes) نویسنده کتاب مسند عقاب، (زاده ی ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ پاناما سیتی، مکزیک- درگذشتهی ۱۵ مه ۲۰۱۲) او در خانوادهای اهل سیاست به دنیا آمد. پدرش از دیپلماتهای مکزیک بود و همین سبب شد تا فوئنتس دوران کودکی خود را در کشورهای گوناگون سپری کند. سال ۱۹۳۶، مهاجرت خانواده به واشینگتن دی سی، سبب شد تا او زبان انگلیسی را نیز فرا بگیرد.
تحصیلات دانشگاهی فوئنتس در رشتۀ حقوق به انجام رسید. او سرانجام مسیر پدر را ادامه داد و وارد جهان سیاست شد، به گونهای که در چندین کشور، همچون انگلستان، پرتغال، ایتالیا و هلند نیز سفیر مکزیک بود. جایی که هوا صاف است، نخستین رمان او در ۲۹ سالگی منتشر شد. آخرین رمانش، ولاد، نیز فضایی خونآشامی دارد.
فوئنتس از زمره نویسندگانی است که همچنان به نوشتن با قلم پایبند است. او در مصاحبهای گفته: «من صبحها مینویسم و این کار را تا ساعت ۱۲:۳۰ دقیقۀ ظهر ادامه میدهم و در ادامه، به شنا میروم و ناهار میخورم. بعدازظهرها هم کتاب میخوانم و به پیادهروی میروم تا ذهنم برای نوشتن در روز بعد آماده شود.
از کتابهای پرطرفدار و پرفروش او میتوان به «مرگ آرتیمو کروز»، «68؛ پاریس، پراگ، مکزیک»، «درخت پرتقال»، «ولاد»، «اینس»، «سر هیدرا»، «آئورا» و «کنستانسیا» اشاره کرد.
درباره کتاب مسند عقاب:
فوئنتس در کتاب مسند عقاب که برخی منتقدان آن را تالی شهریار ماکیاولی دانستهاند، بار دیگر به ماجرای مداخلهی ایالات متخده در امور مکزیک میپردازد. این بار بر خلاف گذشته این مداخله رنگ و بوی سیاسی یا اقتصادی ندارد، بلکه قطع امکانات ارتباطی مکزیک با جهان خارج است.
رئیس جمهور مکزیک در پی انتقاد از مداخلهی ایالات متحده در کلمبیا ناگهان با بحرانی مواجهه میشود که تمامی سیاستمداران آن دست یه قلم میشوند و شروع میکنند به نامهنگاری و در خلال این نامههاست که پیرنگ داستان شکل میگیرد و تاریخ و فرهنگ مکزیک بیان میشود.
کارلوس فوئنتس که همواره ار منتقدان انقلاب مکزیک بود، در این اثر تلاش کرده است سیمایی از وضعیت سیاسی این کشور را به نمایش بگذارد.
رئیس جمهوری در احاطهی وزیران و مشاوران که هرکدام در خفا سودای رسیدن به قدرت دارند اما فقط یک نفر است که میتواند بر مسند عقاب تکیه زند و زمام امور را بدست گیرد.
قسمتی از کتاب مسند عقاب:
وقتی طوطی کتکخورده بار دیگر به روی شانهاش بازگشت، خندید.
«اجازه نده اینطور از آب دربیاید. حقیقت این است.»
«آقای رئیسجمهور، شهرت شما به این دلیل بود که همیشه در سکوت مخفی میشدید، به زبان بیزبانی پاسخ میدادید، سکوت را به نمادی در ارتباطات سیاسی ارتقا دادید، پاسخهای گنگ را به هنری در اینعرصه تبدیل کردید و اقتدار نگاهتان همچون وحی منزل تلقی میشد.»
به چشمانش نگریستم.
«آقای رئیسجمهور، قصد اتلاف وقت شما را ندارم. خدمت شما آمدم تا در هزارتوی جانشینی ریاستجمهوری راهنماییام کنید.»
آیا محبت پنهانی را در نگاهش دیدم؟ آیا از توجه، احترام و علاقه من به خودش سپاسگزار بود؟ آن نگاه میگفت: عمق همه بدبختیها و فجایع را درک کردهام. من تنها کسی هستم که بدون سرخوردگی از کاخ ریاستجمهوری خارج شد … زیرا از ابتدا خیال باطلی در ذهن نداشتم.
با صدای ترسناک و مهیبش تصوراتم را بهم زد و گفت: «هرگز مایوس نشدم، زیرا هرگز خیال وهی در سر نداشتم.»
ماریا دل روساریو، در این لحظه کلماتش همچون درخشش صاعقهای از مقابل چشمانم گذشتند.
«نیکولاس والدیویا، رئیسجمهور خواهی شد.»
دچار سرگیجه شدم، گویا بر لبه صخرهای قرار داشتم و بازتاب خودم را در چهره پیرمرد میدیدم. آیا پایان من هم نشستن در کافهای در وارکروز خواهد بود؟ در حالیکه دومینو بازی میکنم و طوطی یاوهگوی وقتنشناسی روی جامه گشادم نشسته؟
آن تصویر موجب شد در هوای سوزان خلیج مکزیک عرق سردی روی بدنم بنشیند. پیرمرد بار دیگر مرا به واقعیت برگرداند.
«فکر میکنید نمیدانستم در صورت رئیسجمهورشدن با چه کسانی قرار است سروکار داشته باشم؟ آقای والدیویا، لعنت به آنها. تنها راه درمان آدمهای گوژپشت مردن است و در عرصه سیاست نیز گروه کثیری از آنها وجود دارند، با قامتی خمیده که حتی مرگ علاجشان نیست.»
احساس ناآرامی میکردم. پشتم را خاراندم. طنین صدای پیرمرد چنان پر ابهت، محزون و مرگبار بود که قادر به تحملش نبودم.
ادامه داد: «از نظر من سیاستمدار باید همچون خلبان ژاپنی باشد؛ مسلح، اما بدون چتر نجات.»
یکی از حرکات نامعمول بازیگران سینما از فیلمهای قدیمی تایرونپاور را انجام داد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.