مرگ و پنگوئن
درباره نویسنده آندری کورکف:
آندری کورکف (آندره کورکوف) نویسنده اوکراینی است. وی متولد ۲۳ آوریل ۱۹۶۱ است. آندری کورکف خالق رمان مشهور مرگ و پنگوئن است. کورکف در شوروی سابق در شهر لنینگراد (سن پترزبورگ) متولد شد.
کورکف از مشهورترین نویسندگان اکراین پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است. کورکف همچون بسیاری از استعدادهای بلوک شرق در آن زمانها، مجبور شد اولین کتابش را با هزینه شخصی خودش به چاپ برساند.
و آنقدر شرایط نشر و توزیع کتاب، در اوکراینِ پس از شوروی دچار بی نظمی بود که مجبور شد حتی خودش کتابها را توزیع کند و بفروشد.
آثار او پر از طنز سیاه و سفید، عناصر سورئالیسم و واقعیت پس از شوروی است. آثار او در بیش از ۶۵ کشور جهان و به بیش از ۳۷ زبان دنیا (از جمله فارسی) ترجمه شدهاست. از جمله آثار وی می توان به مرا به کنگاراکاس نبر و زنبورهای خاکستری اشاره کرد.
سیری در تنهایی و وجود انسان را شاید بتوان دو پایه اصلی این رمان خواندنی دانست. از سوی دیگر شرایط به هم ریختهی اجتماعیِ اوکراین آن سالها و رشد فزاینده پدیده تبهکاری از دیگر مسائلی است که کورکف در خلال رمانش به آنها پرداخته است.
درباره کتاب مرگ و پنگوئن:
کتاب مرگ و پنگوئن بازتابی از فضای اجتماعی سرکوبشدهی اوکراین بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است. فروپاشی شوروی در اواخر قرن بیستم میلادی رخ داد و سبب تغییرات فراوان سیاسی و تاریخی در کشورهای مختلفی از جمله روسیه، اوکراین و قزاقستان شد. داستان مرگ و پنگوئن رخدادهای تاریخی این واقعه را در شهر کیاف، پایتخت اوکراین نشان میدهد. کتاب روایت تنهایی شخصیتهای داستان است که این موضوع محصول شرایط آشفتهی اوکراین در آن زمان است. تمام شخصیتهای این رمان تنها هستند، تنهایی انگار جزوی از زندگی آدمهای آن روزگار اوکراین است. این رمان روایت آدمهای گرفتار در آشفتگی اجتماعی – سیاسی پس از دوران فروپاشی است، آشفتگی و هرج و مرجی که موجبات تشکیل شدن دستههای تبهکاری را فراهم آورد؛ این ناامنی کموبیش موجب فروپاشی روانی جامعۀ اوکراین شد.
رمان، داستان پنگوئنی را روایت میکند که نویسندهای سختکوش به نام ویکتور سرپرستی و مراقبت از او را به عهده میگیرد، زیرا باغوحش شهر کیف از عهده تامین غذای حیوانات باغوحش برنمیآید. ویکتور نام پنگوئن خود را که اکنون حیوان خانگی محسوب میشود «میشا» میگذارد. مردم در آن منطقه بیشتر خرس خانگی خود را میشا مینامند. دومین روایت معنا باخته رمان وقتی پدید میآید که روزنامه محلی آخرین داستانی را که ویکتور نوشته برای چاپ نمیپذیرد، ولی از او میخواهد به جای داستان آگهی ترحیم بنویسد.
سردبیر روزنامه بلافاصله متوجه نبوغ خاص ویکتور در مختصر و موجزنویسی شده و او را ترحیمنویسی بااستعداد و خوشقریحه میداند و به او پیشنهاد میدهد که «آگهی ترحیمی بنویسید که تاکنون هیچکس به این شیوه در رسای مرگ کسی ننوشته است». حقوقی مناسب معادل سیصد دلار در ماه به ویکتور در ازای نوشتن ستون آگهی ترحیم پیشنهاد میشود، اما تنها وضعیت نامطلوب و ناخوشایند این کار این است که کسانی که او آگهی ترحیم آنها را مینویسد هنوز در قید حیات هستند…
قسمتی از کتاب مرگ و پنگوئن:
فردا صبح، سرگئی رفت کییف. ویکتور هم از شیرِ آب توی محوطه، سطلی را پر کرد. بعد از آن که کتری را روی بخاری گذاشت به اتاق نشیمن سرک کشید. آتش شبانه خاکستر شده بود، اما هنوز گرما میداد و عطر کاج پیچیده بود. سونیا خواب بود و داشت لبخند میزد. میشا هم به خاکسترِ سیاهِ کف شومینه زل زده بود.
ویکتور زد به رانش و میشا که برگشت، در را نیمه باز و به آن اشاره کرد. آرام گفت: بیا!
میشا به آتش خاکستر شده نگاهی انداخت و تاتی تاتی کنان جلو آمد.
گرسنهای؟ حتما هستی. بیا اینجا، بیا بیرون!
از توی کیف خریدش یک جفت ماهیِ حلوا درآورد و گذاشت روی پلهی بالا.
برو بگیرش!
میشا رفت طرف پلهها، سرش را این طرف و آن طرف کرد و اطرافش را پایید. رفت پایین توی برف و چرخ زنان رفت سمتِ درختها، اما به شیر آب که رسید، برگشت.
رد پایش شبیه رد چوب اسکیهای زهوار در ر فتهی ورزشکاران ناشی بود که شبیه اشکال هندسی نامنظم پیکاسو روی صفحهی تمیزِ برف بود. برگشت، دم پلهها ایستاد و خودش را با ماهیها مشغول کرد، انگار پلهها میزِ سلطنتی تزاری جوان بودند.
ویکتور که از چنین نمایشی از سرزندگی به شوق آمده بود، راهی آشپزخانه نشد و چای درست کرد. به اتاق نشیمن نگاهی انداخت. سونیا هنوز در خواب شیرینش بودو دلش نیامد که بیدارش کند.
با لیوان چاییاش پشت میز آشپزخانه نشست. کنار پنجرهی بغل دستیاش دو بطریِ نوشیدنی خودنمایی میکردند، یکی نیمه خالی و دیگری پُرِ پُر.سکوتِ آنجا افکار رومانتیکی را درونش شعلهور میکرد و به گونهی شیطنت آمیز دوران گذشته و رمانهای نانوشته را به یاد آورد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.