مرغ دریایی
درباره نویسنده مایک بارتلت:
بوریس آکونین (Boris Akunin) نویسنده کتاب مرغ دریایی، با نام اصلی گْریگُلْ چْخارْتیشْویلی در سال ۱۹۵۶ در شهر زستاپونی واقع در کشور گرجستان زاده شد. وی نویسندهای اهل روسیه با اصالت گرجی است. پدرش یک گرجی و مادرش یک یهودی بود. این نویسنده تا کنون کتابهایی پرفروش با موضوعات جنایی و پلیسی نگاشته است که برایش شهرت بینالمللی به ارمغان آوردهاند. تاکنون بیش از ۱۸ میلیون نسخه از کتابهایش به فروش رفتهاند و به سی زبان ترجمه شده اند. این نویسنده، مترجم نیز هست و در ادبیات ژاپنی تبحر خاصی دارد. بوریس آکونین فعال سیاسی نیز هست و از مخالفان دولت روسیه و ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه به شمار میرود.
درباره کتاب مرغ دریایی:
در نمایشنامه مرغ دریایی باریس آکونین میکوشد با تغییر پایان نمایشنامهی چخوف با همین نام، از آن یک نمایشنامهی پلیسی پستمدرن بسازد. مرغ دریایی اثر چخوف یک کمدی است در دو پرده دربارهی عشقهای نافرجام و جایگاه هنر و روشنگری در جامعهی روس آن سالها. در این نمایشنامه شش رابطه میبینیم که همه به همدیگر وصلاند و هستهی اصلی این روابط عشق به هنر و ماهیت آن است. بوریس آکونین اما در پایان با تغییر داستان و روابط شخصیتها، نسخهی خودش را از این نمایشنامه مینویسد. نسخهای که بسیاری از هنرمندان و منتقدان روس نپذیرفتند و آن را نوعی بیاحترامی به اثر این نویسندهی بزرگ دانستند.
قسمتی از کتاب مرغ دریایی:
تریپلیوف: (نگاهش روی دستنویس میدود.) «اعلان روی دیوار اعلام میکرد… صورت رنگپریده، در احاطه موهای تیره…» اعلام میکرد، در احاطه… اوج بیذوقی (خط میزند.) از اینجا شروع میکنم که چطور سروصدای باران قهرمان را بیدار کرد و بقیه را میریزم دور. توصیف شب تاریکِ مهتابی خیلی دورودراز و تصنعی شده. (با غیظ) تریگورین شگردهای نویسندگیاش را پیدا کرده، برایش کاری ندارد!
(هفتتیر را برمیدارد و به دشمنی نامرئی نشانه میرود.) در نوشتههای او گلوی یک بطری شکسته روی سد برق میزند و سایه چرخ آسیاب به سیاهی میزند و بفرما: شب مهتابی آماده است. ولی من، هم نور لرزان دارم، هم سوسوی آرام ستارگان، هم صدای پیانو از دوردستها که آرام در رایحه نسیم گم میشود… چه عذابی است! (هفتتیر را محکم روی میز میکوبد.)
مکث
بله، هرچه جلوتر میروم بیشتر اعتقاد پیدا میکنم که مسئله فقط قالبهای قدیم و جدید نیست، بلکه این است که آدم بدون اینکه در قیدوبند هیچ قالبی باشد مینویسد، چون کلمات آزادانه از اعماق وجودش سرازیر میشوند.
کسی در میزند.
این دیگر کیست؟ (دوباره هفتتیر را برمیدارد. به پنجره نگاهمیکند.) چیزی دیده نمیشود. (درِ شیشهای را باز میکند و به باغ چشم میدوزد.) یک نفر از پلهها دوید بالا. (بلند و با لحنی تهدیدآمیز) کی اینجاست؟ (با قیافهای تهدیدآمیز به ایوان میدود. درحالیکه دست نینا زارِچنایا را گرفته و او را دنبال خودش میکشد، بازمیگردد. زیر نور او را میشناسد و دستی را که هفتتیر در آن است تکانتکان میدهد.) نینا! نینا!
نینا سر او را روی سینه میگذارد و درحالیکه زیرچشمی به هفتتیر نگاه میکند، هراسان به هقهق میافتد. صحنه بهتدریج پُر از نور میشود.
(منقلب) نینا! نینا! شمایید… شما… دلم انگار خبر داشت، تمام روز آراموقرار نداشتم. (کلاه و باشلُق و شال او را برمیدارد. نینا مطیعانه ایستاده است.) وای، عزیز من آمده! نازنین من آمده! نه، نباید گریه کنیم، نباید گریه کنیم. (اشک را از صورت نینا پاک میکند. نینا از تماس دست او یکه میخورد.)
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.