مرد پشت و رو
درباره نویسنده فرد وارگاس:
فرد وارگاس (Fred Vargas) نویسنده کتاب مرد پشت و رو، با نام اصلی فردریک اُدونروز که با نام مستعار «فرد وارگاس» شناخته میشود یکی از سرشناسترین پلیسینویسان امروز جهان است. او دکترای تاریخ دارد و در مرکز تحقیقات علمی فرانسه کار میکند. او همچنین در کاوشهای باستانشناسی فعالیت داشته و در رشتهی جانورشناسی باستانی صاحبنام است. رسالهی دکترای او دربارهی طاعون در قرون وسطی است و در رمان حاضر نیز از همین اطلاع و آگاهی بهره برده است. فرد وارگاس از سال ۱۹۸۶ تا به امروز با آثار متعددش جایگاه ویژهای را در میان نویسندگان فرانسوی به خود اختصاص داده است. تا آنجا که سالهاست همواره در فهرست ده رماننویس برتر روزنامه فیگارو قرار دارد و شمارگان آثارش در سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ از مرز دو میلیون نسخه فراتر رفته است.
درباره کتاب مرد پشت و رو:
رمان مرد پشت و رو، ترکیبی از ترس، جنایت، معما، عناصر داستانهای علمی و تخیلی، روایت عاشقانه، فلسفهبافی و توصیف حیاتوحش جنوب فرانسه است. فرد وارگاس در این رمان، شخصیت کمیسر «آدامزبرگ» را در زمانی که یک گرگ یا شاید هم گرگینه مردم روستا را به وحشت انداخته، به صحنه میآورد؛ پلیسی با ویژگیهای شخصیتی بینظیر که به غریزه و حس ششم خود اعتقادی راسخ دارد.
سالها است که گرگها به گلهٔ گوسفندان هجوم میبرند و آنها را شکار میکنند. چنین چیزی، قانون طبیعت وحشی است. در جنوب شرقی فرانسه، در جایی که داستان کتاب «مرد پشتورو» اتفاق میافتد، دهکدهای کوچک قرار دارد که مردمش مانند نیاکان خود زندگی میکنند. هر ساله گرگها از ایتالیا به مزارع اطراف کوههای آلپ هجوم میآورند، شکار میکنند و زندگی آزادانهای دارند؛ بدون آنکه کشاورزان و چوپانان با آنان کاری داشته باشند. زیستشناسان و متخصصان حیاتوحش به این منطقه میآیند و حرکات این حیوانات را با علاقه دنبال میکنند.
در میان این علاقهمندان به حیاتوحش، «لارنس جانستون»، عکاس و متخصص حیاتوحش اهل کانادا همراه با دختری به نام «کامیل» برای مطالعهٔ زندگی گرگها به دهکدهٔ کانتور آمدهاند. آدامزبرگ پس از انجام کامل تحقیقات، تفکر عمیق و اعتماد به غرایزش، پروندههای جنایی را حل میکند. سه شخصیت دیگر کتاب، مانند «سه تفنگدار» در کنار یکدیگر به تحقیق ادامه میدهند، هفتهها در یک کامیون زندگی میکنند، میخوابند و غذا میخورند. این سه شخصیت دربارهٔ فلسفهٔ زندگی، نحوهٔ پیداکردن قاتل و دیگر چیزها با یکدیگر بحث و شوخی میکنند و میکوشند بهروش خودشان، عامل اصلی قتلها را پیدا کنند.
قسمتی از کتاب مرد پشت و رو:
در کافهی دهکده، قبل از اینکه به لورانس اجازه دهند به سردخانه برود، حرفهای تند و خشنی ردوبدل شد. لورانس را در آنجا به اسم “تلهگذار” میشناختند، چون به نظر آنها کسی که سالها در جنگلهای کانادا کفش پاره کرده کسی نیست جز یک “تلهگذار” که به صورتی مبهم معنی یک خائن را برای آنها داشت. ولی در این باب چیزی به او نمیگفتند و ریسک نمیکردند. چون احساس میکردند که به خود او، به دانش او، به علم او و همچنین به قدرت او احتیاج خواهند داشت. چنین موردی را نباید نادیده گرفت مخصوصاً در روستایی به این کوچکی، و در مورد مردی که شانه به شانه با خرسهای گریزلی زندگی کرده، پس میبایست این گرگها، موردی جزئی و خندهدار برای او میبودند. ولی در واقع نمیدانستند چگونه با تلهگذار رفتار کنند، آیا باید همه چیز را به او بگویند یا نه، البته فرق زیادی هم نمیکرد چون تلهگذار اصلاً اهل حرف زدن نبود.
در زیر نگاه سیلون، قصاب روستا و ژرو نجار، لورانس با ژستی آرام در حال معاینه لاشهی حیوانات بود، یکی پایش قطع شده بود آن یکی شانهاش. پیش خودش به آرامی گفت:
– خیلی روشن نیست، اونها جا به جا شدن.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.