مامور زیگزاگ (زندگی، عشق و خیانت یک جاسوس دو جانبه)
درباره نویسنده بن مکینتایر:
بن مکینتایر (Ben Macintyre) نویسنده کتاب مامور زیگزاگ، با نام کامل بندیکت ریچارد پیرس مکینتایر (متولد 25 دسامبر 1963) نویسنده، منتقد، تاریخنگار و مقالهنویس انگلیسی است و مقالههایش در نشریۀ نیویورکتایمز منتشر میشوند. آثار او از سال 1998 تا 2018 نامزد دریافت جوایز بسیاری از جمله جایزۀ اِدگار، آگاتا و جایزۀ کتاب بریتانیا بودهاند.
درباره کتاب مامور زیگزاگ:
کرکس ریویوز: «یکی از داستان های جاسوسی شگرف در جنگجهانی دوم.»
انتشارات پنگوئن: «داستانی گیرا دربارهی وفاداری، عشق، خیانت و جاسوسی.»
نییورک تایمز: «این کتاب، ماجراهای باورنکردنی زمان جنگ را روایت میکند.»
اینترتیمنت ویکلی: «تریلری جاسوسی که به شکل هیجانانگیزی سینمایی است.»
ادی چپمن، پیش از آنکه در دل داستانها جا بگیرد، شخصیتی واقعی بود. پیش از آنکه جنگجهانی دوم آغاز شود، او یک مجرم به حساب میآمد و برای همین نیز در جزایر چنل – که از جزایر وابسته به سلطنت بریتانیا بود – به زندان افتاد. با به صدا درآمدن شیپور جنگ، آلمانیها این جزیره را اشغال کردند و چپمن به آنها پیشنهاد کرد که در ازای آزادی از زندان، به جاسوس آنها تبدیل شود. آلمانیها نیز که دقیقاً به دنبال چنین فردی بودند، او را به خدمت گرفتند. این زندانی پیشین، دیگر به جاسوسی حرفهای تبدیل شده بود.
اولین عملیات ادی چپمن، خرابکاری در یک کارخانهی هواپیماسازی بود. با این وجود، بهمحض فرود موفقیتآمیز با چتر، چپمن خود را به انگلیسیها تسلیم کرد. اکنون، او به خدمت ارتش انگلیس درآمده بود و وظیفه یافت تا اطلاتی بسیار مهم، اما نادرست را به سران حزب نازی مخابره کند. آیا او در این کار موفق بود؟
بن مک اینتایر، با به تصویر کشیدن زندگی شخصیتی چون چپمن، داستانی را فرارویمان میگذارد که از هر نظر جذاب است. با مطالعهی این کتاب، در همان زمان که غرق در هیجان هستید، به نبوغ، توانایی و جسارت چپمن غبطه میخورید و از کارهای متهورانهی او شگفتزده میشوید. او که یکی از منحصربهفردترین سرگذشتها را در میانهی جنگ جهانی دوم دارد، در نقش قهرمان کتاب مأمور زیگزاگ ظاهر میشود و از نو شخصیت پیدا مییابد. بن مک اینتایر با توانایی خاص خود در داستان و سرگذشتنامهنویسی، به شرح مأموریتهای چپمن میپردازد و از دل واقعیت، داستانی را خلق میکند که هر خوانندهای را به وجد میآورد.
قسمتی از کتاب مامور زیگزاگ:
«بهار ۱۹۳۹ در جزیرهٔ جرزی زود از راه رسید. آفتابی که از شیشهٔ پنجرهٔ اتاق ناهارخوری هتل پلاژ به درون میتابید گرداگرد مردی که روبهروی بتی فارمر نشسته بود حلقهٔ نور خیرهکنندهای تشکیل داده بود. مرد، که پشت به دریا داشت، درحالیکه میخندید، کباب شششیلینگی مخصوص یکشنبهها را «با همهٔ مخلفات» با اشتیاق تمام میخورد. بتی، دختر هجدهسالهای که در مزرعه کار میکرد و بهتازگی از حومهٔ شهر شراپشِر گریخته بود، میدانست این مرد با تمام مردانی که از قبل میشناخته فرق دارد.
بهجز این، شناخت دخترک از ادی چپمن نسبتاً اندک بود. میدانست او جوان بیست و چهار ساله، بلندقد و خوشتیپی است با سبیلی نازک ـ درست شکل ارول فلین در فیلم حملهٔ هنگ سبک ـ و چشمانی بهرنگ فندقی تیره. صدایش بلند و پرصلابت همراه با اندک لهجهای شمالی بود. شخصیتی سرزنده و پر از شیطنت و شادمانی داشت. بتی میدانست مرد باید ثروتمند باشد، چراکه در صنعت فیلمسازی کار میکرد و اتومبیل بنتلی سوار میشد. لباسهای گرانقیمت میپوشید، حلقهٔ طلا در دست و پالتوی کشمیری با یقهای از خز سمور بر تن داشت.
آن روز پلیور بیآستین و کراوات شیکی با خالهای زردرنگ پوشیده بود. آنها یکدیگر را در باشگاهی در خیابان کنزینگتون چِرچ ملاقات کرده بودند و اگرچه در وهلهٔ اول بتی درخواست رقصش را رد کرده بود، خیلی زود نرم شد. ادی نخستین خاطرخواه بتی بود، اما به بهانهٔ پیش آمدن کاری ضروری در اسکاتلند، غیبش زده بود. ادی به بتی گفت: «باید برم، ولی شک نکن برمیگردم.»
او به عهد خود وفا کرد و ناگاه در آستانهٔ در خانهٔ بتی، خندان و مشتاق ظاهر شد و از بتی پرسید: «دوست داری به جرزی و شاید هم بعدش به جنوب فرانسه بری؟» بتی به جمع کردن اسباب سفر شتافت.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.