ماموریت لندن
درباره نویسنده الک پوپوف:
الک پوپوف (Alek Popov) نویسنده کتاب ماموریت لندن، به سال ۱۹۶۶ در سوفیا، پایتخت بلغارستان، به دنیا آمده. او کارشناسی ارشدش را در رشته زبان و ادبیات بلغاری گرفته و مدتی نیز به عنوان دیپلمات فرهنگی در سفارت بلغارستان در لندن مشغول به کار بوده است.
درباره کتاب ماموریت لندن:
رمان ماموریت لندن، شاخصترین رمان الک پوپوف است که با چاشنی طنز و با نگاهی انتقادی به یکی از مشهورترین رمانهای اروپا در سالیان اخیر بدل شد. «ماموریت لندن» به 16 زبان ترجمه و فیلمی نیز براساس آن ساخته شده است که عنوان پرفروشترین فیلم سینمایی بلغارستان در سالهای پس از سقوط شوروی از آن خود کرده است. بیشک این رمان یکی از بهترین رمانهای اروپایی در قرن تازه است؛ رمانی که بلغارها آن را «خندهدارترین کتاب بلغاری» نام نهادند و فقط میتوانم گفت محال است کسی از خواندنش شگفتزده نشود و یک دل سیر نخندد.
«مأموریت لندن» با استفاده هوشمندانه از طنز و موقعیتهای کمیک، تصویری دیگر از وضعیت کشورهای بلوک شرق پساشوروی ارائه میدهد و به دل مناسبات سیاسی اجتماعی بلوک شرق و غرب در گذر سالهای پس از فروپاشی شوروی رفته و سربرآوردن تنشهای جدید و نابسامانیهای حاصل از آنها را روایت میکند. سیاست و دیپلماسی انقلابیون و ضد انقلابیون و گره خوردن با ملکه و عروس ملکه، «مأموریت لندن» را به یکی از بهترین هجویههایی تبدیل کرده که چهره سیاستورزی، سیاستمداری و سیاستمداران جدید پس از نابودی بلوک شرق را بهخوبی تصویر میکند.»
قسمتی از کتاب ماموریت لندن:
كوستا پاستریچف داشت هواپیماهایی را میشمرد که از فراز ساوث کنزینگتون پرواز میکردند. صبح بهاری لطیفی بود و فقط کمی ابری بود. یاسهای زرد در گوشه باغ مملو از شکوفههای تابناک بودند. کوستا نشسته بود روی پلهها، پابرهنه، فقط با شلوار جین و بلوز. بطری خالی بکز” کنار پایش افتاده بود و سیگاری فراموش گشته هم بین انگشتهاش همچنان میسوخت. هواپیماها تقریبا هر دو دقیقه یک بار از بالای سرش پرواز میکردند. وزوز هر کدامشان آن قدر طول میکشید تا با سروصدای پرواز بعدی ترکیب شود. تا حالا بیست تا را شمرده بود. این صدا او را به یاد صدای امواج دریا میانداخت.
پنجرههای خانه چهارطاق باز بودند و نسیمی نیرومند با خودش عطر سیگارهای قدیمی را میبرد داخل و پردههای نازک را، همچون روبندههای بازیگری مستی میچرخاند. در اتاق ناهارخوری در طبقه همکف خرده ریزهای مهمانی شب قبل به جا مانده بود. ساعت داشت یازده میشد اما کوستا اصلا عجلهای نداشت که مرتبش کند. کل بعداز ظهر را داشت حالا.
در همین اثنا، سه هواپیمای دیگر بالای سرش پرواز کردند. زنگی مستمر او را از آرامش سعادتمندانهاش به در آورد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.