مارکسیستها
درباره نویسنده سی رایت میلز:
سی رایت میلز (C. Wright Mills) نویسنده کتاب مارکسیستها. با نام کامل چارلز رایت میلز (Charles Wright Mills) (۲۸ آگوست ۱۹۱۶–۲۰ مارس ۱۹۶۲) جامعهشناس آمریکایی و استاد جامعهشناسی در دانشگاه کلمبیا بود. او از سال ۱۹۴۶ تا زمان مرگ خود در سال ۱۹۶۲ استاد این دانشگاه بود. از میلز مقالات متعدد و گستردهای در ژورنالهای مطرح و علمی آمریکا منتشر شد، و چندین کتاب نیز از او به چاپ رسیدهاست. مطرحترین اثر میلز کتاب نخبگان قدرت است که در آن به معرفی و توصیف روابط و اتحاد طبقاتی در میان نخبگان سیاسی، نظامی و اقتصادی ایالات متحده میپردازد.
میلز از بسیاری جهات وارث اندیشه تورستاین وبلن است. هر دو میکوشیدند دانش پژوهشی را با هواداری ترکیب کنند و در مقام منتقدان تیزبین جامعه خود جدل بسیاری ایجاد کردند. هر دو رادیکال بودند ولی مارکسیست نبودند. جهت گیری سیاسی، بدبینی بیان شده در جلد سوم سهگانه میلز با نام نخبه گان قدرت(۱۹۵۶) را تبیین میکند. میلز بیش از پیش متقاعد شده بود که دموکراسی در آمریکا به علت تمرکز فزایندهٔ سیاسی در دست یک گروه نخبهٔ سهگانه مرکب از مقامات بلند پایهٔ حکومت فدرال، سرآمدان شرکتهای بزرگ و افسران بلندپایهٔ ارتش تضعیف میشود.
درباره کتاب مارکسیستها:
کتاب مارکسیستها پیش درآمدی است بر فلسفه این مکتب سیاسی و اجتماعی و مخاطبان را با اندیشه مارکسیسم، اهداف، انواع آن آشنا میکند. این کتاب به طور کلی پاسخ تمام سوالاتتان را درباب این موضوع میدهد و کمکتان میکند تا گامی به سوی عهدهدار شدن وظایف شهروندی بردارید.
مارکسیسم (Marxism)، مکتبی سیاسی و اجتماعی است که توسط کارل مارکس فیلسوف و انقلابی آلمانی، در اواخر قرن نوزدهم بنیان نهاده شد. مکتبی که تا امروز، بارها و بارها مورد تاویلها و تفسیرهای غلط قرار گرفته است و شاید هنوز، آنگونه که شایسته است شناخته نشده است. فردریش انگلس، فیلسوف آلمانی و دوست و همکار مارکس، نیز یکی دیگر از افرادی بود که در شکل دادن به این اندیشه نقش مهمی ایفا کرد. کارل مارکس و انگلس اساس مارکسیسم را در کتاب مانیفست کمونیست اینطور بیان کردهاند: تاریخ جوامع، تا کنون، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است و در دنیای حاضر، دو طبقه بورژوازی (سرمایهداران) و پرولتاریا (مزدبگیران اقتصادی) وجود دارند و کشمکشهای این دو، تاریخ را رقم خواهد زد.
هرچند این اساس مارکسیسم است، اما در میان مارکسیستهای مختلف، برداشتهای متفاوتی از مارکسیستم وجود دارد. اما تنها چیزی که همه بر آن توافق دارند این است: «واژگونی نظام سرمایهداری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و لغو کار مزدی و ایجاد جامعهای بی طبقه با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان ازخودبیگانگی انسان». مطالعات مارکسیستی، عبارتاند از: فلسفه مارکسیستی، اقتصاد سیاسی، سوسیالیسم علمی. سی. رایت میلز در کتاب مارکسیست ها مخاطبانش را با انواع مارکسیسم آشنا میکند و این فلسفه را به طور کامل برایشان میگشاید.
قسمتی از کتاب مارکسیستها:
در دورههای مختلف و در جوامع مختلف تمامی این مصائب برای انواع فلسفههای سیاسی لیبرالی و مارکسیستی پیش آمده است. اما باید این را هم بپرسیم که وقتی پیروان یک فلسفه سیاسی را در حالیکه هنوز به فلسفه خویش مؤمنند، تاریخ کنار میگذارد و به صورت گروههایی فاقد قدرت درمیآیند چه اتفاقی رخ میدهد؟
در این حالت خود فلسفه تمایل مییابد که صرفآ در ارتباط با آرمانهایش باقی بماند و تبدیل به یک دیدگاه اخلاقی شود و نه چیزی بیش از آن. به عنوان مثال این مسأله در مورد بسیاری از گروههای رادیکال سابق که موضعی شدیدآ ضدشوروی داشتند، اما همچنان در اعتقادشان به «سوسیالیسم» پابرجا بودند، اتفاق افتاده است. اینان با بیمیلی از هر نوع ایدئولوژی کناره میگیرند، از نظریههای گسترده بیزارند و نه یک عامل اجرایی دارند و نه در صدد پیریختن آن هستند، فقط به تغییرات تدریجی و آنچه پیش میآید دل خوش میدارند. آنها ممکن است بر واقعیاتی صحه گذارند، اما تنها به صورت متفرق و پراکنده؛ آنها با یکدیگر و با نظریههای جامعتر و مطمئنآ با برنامههای مشخص سروکاری ندارند. این همان چیزی است که در دوران نسل ما در مورد بسیاری از محافل لیبرال و سوسیالیست کشورهای ناتو اتفاق افتاده است.
حوادث دیگری هم اتفاق افتاده است. در کلیه اردوگاههای ایدئولوژیکی، از نظر سیاسی مفیدترین و در عینحال مخدوشکنندهترین وجه دستوری، «وجه تمنایی» است: از آنچه افراد آرزو دارند طوری صحبت میشود که گویی حقیقتآ هم در عمل چنان است. در میان گروههای فاقد قدرت این احساس اغلب با بهکارگیری وسیع فریباترین واژه در فرهنگ لغات سیاسی بیان میشود: این واژه البته جز «ما» نیست. در میان گروههای صاحب قدرت نیز این احساس اغلب به شکل ادغام ایدئولوژیکی آرمان و نظریه بروز میکند.
بنابراین فیلسوف سیاسی همواره در قماری شرکت میکند که برد ندارد. موفقیت و شکست هر دو برای فلسفه سیاسی مصیبتآمیز هستند.
این البته نقش فلسفه سیاسی است و بدین معناست که فلسفه سیاسی به عنوان یک وظیفه توأمان اخلاقی و فکری پایانی ندارد یا حداقل تا زمانی که بشر در صدد جهتگیری سیاسی است نمیتواند پایان یابد. البته بسیاری از افراد به دنبال جهتگیری سیاسی نیستند، آنها فرهنگ قوی جاری را، چه مارکسیستی باشد و چه لیبرالی، هر طور که دست تصادف محل جغرافیایی تولدشان را تعیین کرده باشد، دربست میپذیرند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.