ماجرای بازندهی خوششانس
درباره نویسنده ارل استنلی گاردنر:
ارل استنلی گاردنر (Erle Stanley Gardner) نویسنده کتاب ماجرای بازندهی خوششانس، در ۱۷ جولای ۱۸۸۹، در مالدنِ ایالت ماساچوست آمریکا به دنیا آمد. پدرش مهندس معدن بود. دوران کودکی و نوجوانی خود را در همان شهر گذراند. بعد به دانشکدهٔ حقوق دانشگاه والپاریزو در ایندیانا رفت، اما نتوانست تحصیلاتش را در دانشکده به پایان برساند و مشاغل گوناگونی از جمله ماشیننویسی و دلالی در مسابقات مشتزنی را تجربه کرد. در ۱۹۱۹ توانست مدرک وکالتش را بگیرد و دفتر وکالتی در شهر مرسد در کالیفرنیا دایر کند.
از همان زمان با علاقه و استعداد فراوان هر شب چندین صفحه داستان مینوشت. در ۱۹۲۳ با استفاده از تجربههای دوران وکالتش، نخستین داستان پلیسی خود را با نام مستعار در یکی از مجلات منتشر کرد. برای این داستان تنها پانزده دلار به او حقالتألیف دادند و حتی مادرش حاضر نشد آن را بخواند، اما او به ارسال داستانهایش برای نشریات مختلف ادامه داد. در سالهای بعد نیز داستانهای کوتاهش با نام مستعار در مجلات «نقاب سیاه» و «آرگوسی» به چاپ رسیدند.
درباره کتاب ماجرای بازندهی خوششانس:
شخصیت پِری میسون برای نخستین بار در سال 1933 توسط ارل استنلی گاردنر خلق شد. این نویسندهی بااستعداد، با الهام گرفتن از تجربههای شخصی از حرفه وکالت خود دست به قلم برد و داستانهایی خارقالعاده را روی کاغذ آورد. گاردنر در طول عمر خود بیش از 80 جلد رمان و داستان کوتاه با شخصیت پری میسون منتشر کرد. محبوبیت این شخصیت زمانی به اندازه شرلوک هلمز بود و به عنوان یکی از ماهرترین وکلای تاریخ ادبیات، شهرت چشمگیری به دست آورد.
ماجرای بازندهی خوش شانس یکی از هیجان انگیزترین کتابهای مجموعه پری میسون به شمار میرود. در این داستان جوانی ارث زیادی به او رسیده و متهم شده که مردی را با اتومبیل زیر گرفته و به قتل رسانده است. این جوان که تد بالفور نام دارد از میسون نامدار میخواهد که وکالتش را بر عهده بگیرد و به او کمک کند. بالفور مدعی میشود که در هنگام تصادف حالت عادی و متعادلی نداشته و چیزی از واقعیت که برایش رخ داده به یاد نمیآورد. میسون پس از آغاز تحقیقاتش درمییابد که در شب حادثه فرد دیگری پشت فرمان اتومبیل بالفور نشسته بوده و کالبد شکافی نشان میدهد مقتول بر اثر اصابت گلوله مرده نه به خاطر تصادف. با ادامه روند تحقیقات همه چیز پیچیدهتر میشود و میسون خود را در مقابل شرایط پیچیدهای مییابد که باید هر طور شده موکلش را از آن برهاند.
قسمتی از کتاب ماجرای بازندهی خوششانس:
میسن از حواسپرتی حضار استفاده کرد و خود را به صندلیهای ردیف چهارم رساند.
منشی اعلام کرد که دادگاه رسمی است. قاضی کادول در جایگاهش قرار گرفت. منشی دوباره چکش را روی میز کوبید.
حضار بار دیگر روی صندلیهای خود نشستند و میسن بیسروصدا از جلوی آن دو زن عبور کرد.
زن جوانتر با عجله دو بالاپوشی را که در صندلی بین آن دو بود برداشت و میسن درحالیکه زیرچشمی دو زن را نگاه میکرد، روی صندلی نشست. هر دو زن مستقیم به جلو نگاه میکردند و ظاهراً کوچکترین توجهی به او نداشتند.
قاضی کادول گفت: «دادگاه به طَرَفیت ساکنان ایالت کالیفرنیا علیه تئودور بالفور اقامهٔ دعوی میکند. آیا این موضوع که اعضای هیئت منصفه و متهم پرونده در دادگاه حضور دارند، مورد قبول وکیل مدافع هست؟»
«مورد قبول است عالیجناب.»
«شروع کنید.»
دادستان گفت: «در پایان جلسهٔ قبل شاهد، جرج دمپستر، در جایگاه بودند.»
قاضی کادول گفت: «همینطور است. آقای دمپستر لطفاً به جایگاه بازگردید.»
جرج دمپستر که مردی قویهیکل بود و حدود سی سال داشت، با حرکاتی آرام در جایگاه قرار گرفت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.