ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب
درباره نویسنده لوییس کارول:
چارلز لاتویج دادسون (Charles Lutwidge Dodgson) با نام مستعار لویی کارل (زاده ۲۷ ژانویهٔ ۱۸۳۲ در دیرزبری – درگذشته ۱۴ ژانویهٔ ۱۸۹۸ در گیلدفورد) استاد ریاضیات کالج کرایستچرچ دانشگاه آکسفورد، کشیش، عکاس و نویسنده انگلیسی بود. او جزو بزرگترین نویسندگان ادبیات کودک جهان بهشمار میرود. او فرزند خانوادهای ثروتمند از طبقات بالای جامعه و افراد بانفوذ شمال انگلستان، دارای رگه ایرلندی و وابسته به دو طبقه اصیل نظامی و مذهبی بود. وی تدریس در آکسفورد را از ۱۸۵۵ آغاز کرد و تا ۲۶ سال بعد ادامه داد. کارول به دلیل تب در دوران کودکی، از یک گوش ناشنوا و در همان دوران، دچار لکنت زبان نیز شد.
کارول در ردیف خیالپردازینویسان مهم دوره ویکتوریا قرار دارد. آلیس در سرزمین عجایب (۱۸۶۵) و آنسوی آینه (۱۸۷۲) از مهمترین آثار او هستند که همچون دیگر آثار ادبی او با نام مستعار «لوئیس کارول» منتشر شدند. هر دو کتاب، سفر آلیس، قهرمان دختر داستان را شرح میدهند و ماجراهایی را بیان میکنند که به صورت نمادین سیر تحول ذهنی او را در مسیر زندگی نشان میدهد. گونهٔ این داستانها، خیالپردازی است و در بستری رشد میکند که فراواقعیتها پایههای طرح را تشکیل داده و لحظاتی از زندگی نویسنده را به تصویر میکشند.
مهارت او در بازی با کلمات، منطق و خیالپردازی خوانندگان را، از کودکان گرفته تا برگزیدگان ادبی، مجذوب خود کردهاست و فراتر از آن، آثار وی عمیقاً در فرهنگ امروزی جای گرفته و بسیاری از هنرمندان را تحت تأثیر قرار دادهاست.
درباره کتاب ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب:
این اثر ماندگار که بیش از صد سال از تالیف آن میگذرد و به بیشترین زبانهای دنیا ترجمه شده و فیلمها و تئاترهای مختلفی براساس آن ساخته شده، همچنان ماندگار و خواندنی است. داستانی سرشار از تخیل ناب کودکانه، برخوردار از جوهر کودکی و شادی کودکانه، پذیرش شگفتیها که با شادابی و گاه با کنجکاوی دربارهی آنها درمیآمیزد. دنیای آلیس دنیای خواب است و دنیای کودکی، دنیای خواب یک کودک.
آلیس در سراسر ماجراهایش در این سرزمین شگفت، کارهایی برای شناخت هویت خویش انجام میدهد. لوئیس کارول، در یک نیمروز تابستانی سال ۱۸۶۲، هنگام قایق سواری با چند کودک، برای سرگرم کردن آنان فیالبداهه داستانی ساخت و تعریف کرد که چند روز بعد آن را به رشتهی تحریر درآورد که پس از چاپ، ستایشگران فراوانی پیدا کرد. زبان گیرا، استفاده از هیچانهها، تصاویری سیاه و سفید و مناسب با متن و ترجمهی روان آن این داستان تخیلی را زیباتر و جذاب تر مینماید.
آلیس از بیکار نشستن کنار خواهرش در کنار رودخانه، خسته میشود. کتابی که خواهرش مشغول خواندن آن است، نه تصویر دارد و نه گفتوگو. آلیس متوجه خرگوشی سفید میشود که جلیقهای برتن و ساعتی جیبی دارد و زیر لب با خودش حرف میزند و میرود.
او به دنبال خرگوش وارد سوراخ او میشود و به سرزمین عجیبی میرسد که در آن نوشیدنیهای جادویی، اندازهی موجودات را تغییر میدهند؛ جانورانی عجیب در مسابقهای شرکت میکنند که نه آغاز دارد و نه پایان که کسی در آن برنده شود؛ کرم ابریشم مشغول اندرز دادن است؛ خرگوش بهاری و کلاهدوز خل وچل در مهمانیهای چای رفتار عجیبی از خود نشان میدهند؛ گربهی چشایر کمرنگ و از نظر نهان میشود؛ شاه و شهبانوی دل دادگاهی مسخره برپا میکنند و …
قسمتی از کتاب ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب:
«کنار در باغ بوته رز بزرگی بود با گلهای سفید، اما سه تا باغبان سخت سرگرم قرمز کردن آنها بودند. به نظر آلیس خیلی عجیب میآمد. تماشاکنان رفت جلو تا رسید پهلوشان و شنید یکی از باغبانها میگوید: «بپا، پنج! این جوری رنگ نپاش روم!» پنج با اخم و تخم گفت: «تقصیر من نبود. هفت زد زیر دستم.» هفت سرش را بالا کرد و گفت: «دست مریزاد پنج! همیشه تقصیر را بینداز گردن دیگران!»
پنج گفت: «تو یکی ساکت شو! همین دیروز شنیدم ملکه میگفت حق توست که گردنت را بزنند.» همان که اول حرف زده بود، گفت: «برای چی؟» هفت گفت: «به تو مربوط نیست، دو!» پنج گفت: «خیلی هم مربوط است. میگویم برای چی- برای اینکه جای پیاز خوراکی، پیاز لاله برده برای آشپز.» هفت قلممویش را پرتاپ کرد و تا آمد بگوید: «خوب. حق را ناحق کردن…« چشمش یکهو افتاد به آلیس که ایستاده بود تماشا و فوری جلوی خودش را گرفت. دوتای دیگر هم برگشتند و تعظیم بلندبالایی کردند.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.