لیلیت
قسمتی از کتاب لیلیت:
گل نسا با ملاطفت مشغول شانه کشیدن خرمن موهای سیاه و مواج لیلا بود و حرف میزد:
– شنيدوم آدم با انصافی نه، الانم مجبوره! خو عشیرهش ازش خواسته، وگرنه دختراش همه بهترین جاها درس میخونن!
لیلا در آینه به خود زل زده بود و جوابی نمیداد، گلنسا ادامه داد:
– بعدم خدانه چه دیدی! شاید تو رو هم گذاشت بری درست بخونی اصلا بهش بوگو میخوای کنکور بدیا بوگو میخوای وکالت بوخونیا! حتما قبول میکنه!
بعد طوری که انگار خودش هم قانع شده، تند سر تکان داد و افزود:
– دیگه تو ای دوره زمونه فصليه معنی نداره.
ليلا پوزخند زد، هر دو خیلی خوب میدانستند فصلیه یعنی چه؟ سخیفترین درجهی اجتماعی یک زن در عشیره!
گناه را دیگری میکرد و او تاوانش را با زندگی و عمرش در یک زندان به اسم زندگی زناشویی پس میداد.
گل نسا دست روی شانه ی او گذاشت و گفت:
– به خدای احد و واحد، اگه کاری از دستوم بر میآمد. دریغ نمیکردوم لیلا
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.