لیلیان و موزه مزهها
درباره نویسنده اریکا بائورمایستر:
اریکا بائورمایستر (Erica Bauermeister) نویسنده کتاب لیلیان و موزه مزهها، نویسنده پرفروش نیویورک تایمز است. او چهار رمان از جمله «لیلیان و موزه مزهها» منتشر کرده و همچنین کتاب خاطرات یا زندگینامه خود را به نام «درسهای خانه: بازسازی یک زندگی» نوشته است. آثار او به بیش از 25 زبان دنیا ترجمه و منتشر شده است. او دکترای ادبیات دارد و با همکاری نویسندگان دیگر، دو کتاب راهنمای کتابخوانی نوشته است. اریکا بائورمایستر تابهحال چندین کتاب منتشر کرده که چهار مورد از آنها از پرفروشترینهای نیویورک تایمز شدهاند.
درباره کتاب لیلیان و موزه مزهها:
هشت نفر، هر یک به دلیلی، دوشنبهشبها به رستوران لیلیان میآیند تا در کلاس آشپزی او شرکت کنند. کلر، مادر جوانیست که آخرین باری را که بدون فرزندانش بیرون رفته به خاطر ندارد؛ کارل و هلن، زوجی که موقعیت دشواری را در رابطهشان تجربه میکنند؛ کلویی، سالندار یک رستوران که توانایی شگرفی در دستوپاچلفتی بودن دارد؛ تام، مردی که همسرش را از دست داده؛ و آنتونیا، ایزابل و یان که هر کدام مشکلات خاصی در زندگیشان دارند. لیلیان و موزهی مزهها داستان این هشت نفر در فضایی آکنده از خوراکیهاست.
اریکا بائورمایستر در این کتاب به ما نشان میدهد که چگونه هر یک از این افراد با شرکت در کلاس لیلیان رفتهرفته به غرایز خود اعتماد میکنند و درسهای آموختهشده را در زندگیشان به کار میبندند. همانطور که آنها با مواد اولیهی آشپزی آشنا میشوند، رفتهرفته با یکدیگر نیز ارتباط برقرار میکنند و دوستیهایی را شکل میدهند که باعث غنای زندگیشان میشود.
لیلیان و موزهی مزهها کتابی دربارهی جادوی غذاست که با زبانی زیبا و طنزی ظریف میان زندگی و آشپزی پیوند برقرار میکند و لحظات لذتبخشی را برای مخاطب خود فراهم میکند. این کتاب در سال 2009 نامزد بهترین رمان از نگاه مخاطبان گودریدز شده است.
قسمتی از کتاب لیلیان و موزه مزهها:
لیلیان چهارساله بود که پدرش آنها را ترک کرد و مادرش شوکه از این موضوع، مثل فکی که بهتدریج در آب فرومیرود، غرق کتاب خواندن شد. لیلیان فرورفتن و ناپدیدشدن مادرش را در اقیانوس افسردگی دیده بود و با وجود سنوسال کمش، به طور غریزی فهمید که باید خودش را نجات دهد و قدم در راهی گذاشت که اکنون آن را میزیست و مثل تماشاگری نشاسته بر ساحل، مادرش را غرق در اقیانوس مینگریست. در این زندگی جدید، چهره مادرش باوجوداینکه چشمها، بینی یا دهانش سر جایشان بودند، شبیه جلد کتاب شده بود. لیلیان خیلی زود متوجه شد که جلدهای کتاب هم مثل زبان چهره میتوانند خلقیات را بازگو کنند؛ چراکه مادرش کاملاً قرق کتابی میشد که در حال خواندنش بود و آنقدر در آن فرومیرفت تا شخصیت قهرمان بهسان عطری که ناگهان در هوا میپیچد، او را در برمیگرفت.
لیلیان هرگز مطمئن نبود که سر میز صبحانه چه کسی به او سلام میدهد با اینکه تنپوش، مو و پاها همیشه یکسان بودند. انگار هر بار بهجای مادرش جادوگری را میدید؛ اگرچه لیلیان هیچگاه مطمئن نبود جادوگران مختلفی که در جشنهای تولد میدید، به خانه بروند و هیکل چاق طبیعی داشته باشند که سه بچه و کارهای ناتمام روزمره دارند. تنها کاری که مادر لیلیان میکرد این بود که بعد از تمام کردن یک کتاب به سراغ بعدی میرفت. شیفتگی مادرش نسبت به کتابها سرگرمی کاملاً ساکتی هم نبود.
مدتها قبل از آنکه پدر لیلیان آنها را ترک کند و حتی مدتها قبل از آنکه لیلیان بفهمد که کلمات ورای آواهای پر از انحنا و متفاوتشان، معانی را هم در برمیگیرند، مادرش با صدای بلند برای او کتاب میخواند. البته او کتابهای مقوایی حاوی آن تصاویر ابتدایی و شعرهایی با قافیههای تکهجایی را انتخاب نمیکرد. تنها تعداد اندکی از آن کتابها بهعنوان هدیه به خانهشان وارد شده بود که مادر لیلیان همه را کنار گذاشته بود. همچنان که برایش کتاب میخواند به او میگفت: «لیلی وقتی وعده اصلی آماده هست و منتظرته، لازم نیست سیبزمینی بخوری.»
تمام بخشهایی یک کتاب برای مادر لیلیان مثل جادو بود. اما بیشترین چیزی که او را مجذوب میکرد، خود کلمات بودند. مادر لیلیان عبارات بسیار زیبا و اشعار پیچیده را جمعآوری میکرد. توصیفاتی که روی صفحه کاغذ مانند موج به نرمی حرکت میکردند؛ مثل زمانی که مواد کیک را درون کیک پز میریزی؛ آن کلمات را بلند میخواند تا در هوا جریان بیابند. انگار اینگونه آنها را هم میشنید و هم میدید. مادرش میگفت: «اوه، لیلی، این یکی رو گوش کن. انگار رنگش سبزه. اینطوری فکر نمیکنی؟» و لیلیان که خیلی کوچکتر از آن بود که بفهمد کلمات رنگ ندارند و جنس افکار از صدا نیست، گوش میداد تا آن جا بهسرعت در برابرش ناپدید شود و آنوقت پیش خود فکر میکرد پس سبز این صدا رو میده.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.