قوم شناسی سیاسی
درباره نویسنده رولان برتون:
رولان برتون (Roland Breton) نویسنده کتاب قومشناسی سیاسی، (1931-2016) نویسنده فرانسوی کتابهایی مانند اطلس زبانها و جوامع قومی جنوب آسیا است.
درباره کتاب قومشناسی سیاسی:
رویدادهای پس از سقوط کمونیسم (۱۹۸۹)، در کشورهایی نظیر یوگسلاوی که پیش از آن تحت حاکمیت یک ایدئولوژی سلطهجویانه بودند، بسیاری از ناظران را در برابر پیدایش دوباره گروهی از احساسها و رفتارهای جمعی، که پنداشته میشد برای همیشه از اروپا رخت بربستهاند، حیران ساخت. ملیگرایی افراطی، برخوردهای تعصبآمیز میان اجتماعات، بروز خشونتهای حاد، سر باز کردن نفرتهای ریشهدار، گرایشهای کهنه به انتقامجویی، بیرون ریختن تمایلات بیمارگونه نسبت به دیگری و… صحنههای متفاوت از نمایشی بودند که رسانههای جمعی بیآنکه کوچکترین زحمتی برای توضیح آنها به خود بدهند، صرفاً برجستهشان میساختند؛ و همین امر کافی بود تا افکار عمومی غرب، که پیش از آن در نوعی رضایتمندی جامعه مصرفی فرو رفته بود و دغدغهای جز مسائلی همچون اشتغال و مسکن نداشت، پریشان شود.
از اینرو طبیعی مینمود که همه این رویدادها و این اختلافات قومی، پدیدههایی نشأتگرفته از جوامع «ابتدایی» و قبایل «عقبمانده» از قافله تمدن جلوهگر شوند و بر هر آنچه رنگی از قومیت داشت، مُهر بیاعتباری بخورد. به این ترتیب شاهد آن بودیم که در حوادث یوگسلاوی، گروه متجاوز و گروه مورد تجاوز، جنایتکاران و قربانیان، کسانی که دست به خشونت زده بودند و کسانی که از خشونت پرهیز کرده بودند، گروهی که آگاهانه و سازمانیافته وارد عمل شده بودند و آنان که بیدفاع و سردرگم بودند، همگی در برابر افکار عمومی، با یکدیگر آمیخته شدند. در واقع این مجموعه ناهمگن همچون تودهای مبهم و موجوداتی نمایانده میشدند با غرایزی درکناپذیر، موجوداتی تنها درخور دریافت کمکهای «انسانی» و بستههای مواد غذایی.
این در حالی بود که رابطه رسمی و غیررسمی برخی حکومتها با رؤسای بعضی از گروههای درگیر، گروههایی که چه از لحاظ تاریخی، و چه در هنگام درگیری، نقش غالب را داشتند حفظ میشد. این برخورد ریاکارانه و مضحک در برابر رنجهای بیپایان گروههای بزرگ انسانی، گویای نوعی گزینش میان دو گونه از بازیگران اجتماعی است: از یکسو، دولتهای به رسمیت شناخته شده یا در واقع ملتهایی که بهلحاظ تاریخی در قالب این دولتها به رسمیت شناخته شدهاند، و از سوی دیگر، جمعیتهایی که از منظر بینالمللی، فاقد رسمیت و حتی فاقد شکل بهحساب میآیند.
در این دیدگاه، دولتها ــ و در نتیجه جمعیتهای درون آنها که عملاً «ملت» نام میگیرند ــ از حقوق بینالمللی برخوردارند، درحالیکه مردمان فاقد دولت هیچ انگاشته میشوند. این گروه از مردمان، از نگاه دیپلماسیهای دولتی یا موجودیتهای موسوم به نهادهای بینالمللی ــ که در واقع باید آنها را بیندولتی نامید ــ مخاطبان تعریفشدهای بهحساب نمیآیند. در حقیقت، اقوامی چون تبتیها، کردها، و پیش از این، فلسطینیها و اقوام افریقای جنوبی، یعنی مردمانی که ــ به تعبیری ــ باید آنها را «ملتهای ممنوعه» نامید، تا زمانی که سرزمینی معین و به رسمیت شناختهشده، پایتخت و مقر حکومتی نداشته باشند، جز جمعیتهایی سرگردان، بدون نماینده و غیرمسئول به شمار نمیآیند.
مترجم، دکتر ناصر فکوهی، استادیار و عضو هیئت علمی گروه انسانشناسی دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران است.
قسمتی از کتاب قومشناسی سیاسی:
تقابل ضمنی، اما ریشهای میان ملت و قوم که به شدت بر گفتمانهای سیاسی، رسانهای و حتی علمی تاثیر گذاشته و حتی بر عقل سلیم و ایدئولوژیهای غالب نیز موثر بوده، دقیقاً ناشی از مسائل فوق است. دو واژه ملت و قوم، برای مشخص کردن مردم، جمعیتها، گروهها و اجتماعاتی به کار میروند که کاملاً با یکدیگر قابل مقایسهاند. با وجود این از مقایسه آنها با یکدیگر، از قرار دادن آنها به موازات هم، و از برابر دانستن آنها با یکدیگر همواره خودداری میشود و این پیش از هر چیز در واژگان مشخص است.
«ملت» واژهای است مورد احترام و حتی تقدس یافته، به خصوص در فرانسه که در آنجا این واژه، ارزشی تاریخی به دست آورده است و به مردمی اطلاق میشود که توانسته باشند سرنوشت خود را به دست گرفته و به حاکمیت برسند.
حاکمیتهای ملی و مردمی به دلیل مفهوم نزدیک به هم آنها و به دلیل فرایند مشابهی که شکل گیری آنها داشته است، در مقابل حاکمیتهای سلطنتی قدیمی و حاکمیتهای نیروهای خارجی (که از دولت سوءاستفاده میکنند) قرار میگیرند. از زمان والمی و فریاد «زنده باد ملت! » ، که آن گونه بر گوته تاثیر داشت، دولت ملی این واقعیت جدید را در قالب خود جای داده است و دو واژه را از لحاظ لغوی و همچنین در سطح نمادین به یکدیگر پیوند داده است: نخست واژهای که به یک جمعیت انسانی اطلاق میشود و سپس واژهای که به نهادینه شدن آن جمعیت اطلاق میگردد.
به این ترتیب دولت، اثر، سخن گو و سپر بلای ملت است که رفته رفته، با عمل پیوسته تاریخی خود جایگزین معنای ملت شده و واژه ملت تنها از خارج بر آن اطلاق می گردد. در نتیجه واژه ملت، آن گاه که به تنهایی به کار رود، به صورتی رایج گویای دولت ها یا کشورهاست. «جامعه ملل» و « سازمان ملل متحد » در واقع سازمان هایی هستند که صرفاً دولت ها و کشورهای دارای حاکمیت را در خود جای میدهند. نخستین کلمات در منشور ملل متحد (۱۹۴۴) چنین است: «ما، مردمان ملل متحد… » که نوعی گرته برداری از اعلامیه استقلال امریکاست: « ما، مردم امریکا…. » این کلمات خود نشان دهنده این واقعیت هستند که حق سخن گفتن به نام مردم، به دولتها واگذار شده است. دولتهایی که نام ملتها را بر خود گرفتهاند و در واقع حق سخن گفتن را از مردم ربودهاند.
به این ترتیب، دولتهای جدیدی که از این زمان به بعد ایجاد شدند و کشورهایی که به استقلال دست یافتند، عملاً به عنوان ملت نیز شناخته شدند. نهایت سخت گیری در این روند آن بود که مدتی به عنوان زمانِ گذار پس از اعلام استقلال، در نظر گرفته میشد تا سپس سرزمینی که حاکمیتش پذیرفته شده بود، در سطح ملتها قرار گرفته و فرصت نشستن بر سر میز بزرگان را بیابد.
بنابراین مشاهده میکنیم که مفهوم واژه ملت به تدریج از معنی یک گروه انسانی به معنی نهادی که چنین گروهی را نمایندگی میکند و در واقع به سرزمینی که آن نهاد بر آن مدیریت دارد، منتقل میشود. این امر خود گویای اهمیت اساسی رابطهای است که امروز همه جوامع را به نهادهای [حاکم ] در آنها و به سرزمین آنها پیوند داده است. درست برعکس، هیچ گروه انسانی که فاقد پیوندی نهادینه شده با یک سرزمین باشد، امروز به عنوان ملت شناخته نشده و جایی در میان ملل مدرن ندارد و این در حالی است که مفهوم واژه ملت در قرون وسطی تنها به جمع های فرهنگی یا به اجزایی از این اجتماع ها اطلاق میشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.