فیلسوفی در تعمیرگاه
درباره نویسنده متیو بی کرافورد:
متیو بی کرافورد (Matthew Crawford) نویسنده کتاب فیلسوفی در تعمیرگاه، فیلسوف و مکانیک است؛ در دانشگاه شیکاگو فلسفۀ سیاسی خوانده و اکنون در دانشگاه ویرجینیا مشغول تدریس و پژوهش است. کرافورد برای نشریۀ نیوآتلانتیس مطلب مینویسد و تعمیرگاهی نیز برای موتورهای فرسوده راه انداخته و به عنوان یک تعمیرکار هم فعالیت میکند. او تنها دو کتاب منتشر کرده است و با این حال از تحسینشدهترین نویسندگان آمریکاست. اثر دیگر او با عنوان جهان فراسوی ذهن شما: دربارۀ فردشدن در عصر حواسپرتی در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است.
درباره کتاب فیلسوفی در تعمیرگاه:
ما پشتِ میزنشینها هر روز صبح سر کارمان میرویم و روی همان صندلی همیشگی مینشینیم و به مانیتور و در و دیوار اتاقمان چشم میدوزیم. همه چیز یکنواخت است: رایانهمان، کاغذهایمان، و پنجرهای که به دیوار ساختمان روبهرو باز میشود. گاهی احساس میکنیم جز این صحنه تکراری رابطهای با دنیای واقعی نداریم؛ ما همان کسانی هستیم که از دبیرستان به دانشگاه و سپس به این اتاقک و میز و صندلی هدایت شدهایم. تا اینجا تفاوتی با نویسنده این کتاب و اغلب کارمندان اداری یا دانشگاهیِ دیگر نداریم. اما متیو کرافورد استاد فلسفهای است که بعد از کار اداری روزمرهاش پا به دنیای تازهای میگذارد؛ به تعمیرگاه موتورسیکلت خودش پناه میبرد و مشغول تعمیر موتورهای فرسوده میشود. او در این کتاب از تجربهی فلسفیاش در انجام کارهای یدی حرف میزند و ما را به سفری برای کشف کار معنادار و لذتبخش میبرد.
این کتاب برای تمام کسانی که دربارهی چرایی بیمعنا شدن و ناگوار شدن کار در سبک امروزین زندگی بشر پرسش دارند مفید خواهد بود. یکی از مفاهیمی که کرافورد در این کتاب بر روی آن تأکید میکند رابطه میان کار معنادار و ارزش اخلاقیِ توجه به دیگران است. از این جهت، خواندن این کتاب، به همه کسانی که به نوعی با مقولهی تربیت سروکار دارند توصیه شده است، از مادرانی که علاقهمندند تا در آینده فرزندانی واقعبین و متواضع داشته باشند تا معلمانی که به تربیت نسلی اخلاقی میاندیشند که بتوانند با کمک یکدیگر مشکلات جامعه خود را سامان بخشند.
کرافورد میگوید: آنچه در این کتاب خواهید دید تلاشی است برای ترسیم نقاط مشترک قلمرو مفاهیمی چون «کارِ معنادار» و «اتکا به خود». هر دوِ این مفاهیم به «تکاپویی برای عاملیت فردی» گروه خوردهاند که من آن را مفهوم مرکزی زندگی مدرن میدانم. وقتی ما زندگی خود را از دریچه این تکاپو ببینیم، بر روی تجربیات خاصی تمرکز بیشتری میکنیم. چه کارگر باشیم و چه مصرفکننده ، در هر دو حال احساس میکنیم که در تونلی به پیش میرویم که توسط نیروهایی پنهانی، عجیب و بسیار قدرتمند طراحی شده است. ما نگرانیم که هر روز احمقتر شویم، و کمکم میپرسیم که شاید به دست آوردن درک درستی از جهان، از لحاظ عقلانی، وابسته باشد به یافتن راه وچاه آن در معنایی فعال و عینی.
برخی از مردم با آموختن چگونگی کشت سبزیجات در حیاط خانه خود به این مسئله واکنش نشان میدهند. حتی گزارشهایی وجود دارد از افرادی در نیویورک که روی پشتبامهای آپارتمان خود جوجه پرورش میدهند. این نسل از کشاورزان و دامدارانِ نوپدید میگویند که رضایت عمیقی از بازیابی ارتباط مستقیم با غذایی که میخورند احساس میکنند. برخی دیگر این حس را با بافتنیها تجربه میکنند، و به پوشیدن لباسهایی که خودشان بافتهاند افتخار میکنند. اقتصاد خانگی مادربزرگهایمان ناگهان شیک و مد روز شده است. اکنون این سؤال مطرح است که چرا باید این گونه باشد؟
آیا سرمای روزهای سخت اقتصادی را حس کردهایم و با این کارها میخواهیم صرفه جویی کنیم؟ نکته جالب اینجاست که صرفه جویی هم نیازمند درجاتی از «اتکا به خود» است، زیرا مستلزم توانایی در مراقبت از چیزی است که از آن خودمان است. اما به نظر میرسد علاقه شدید و امروزی به مقولهی «اتکا به خود» پیش از دوران سخت اقتصادی آغاز شده است.
حقیقت این است که صرفه جویی در چنین موقعیتی نمیتواند دلیل اصلی این رفتارها باشد و تنها یک توجیه ضعیف اقتصادی است. علت اصلی چیز دیگری است؛ مسئله اساسیتر جنبشی است که به یک نیاز عمیق پاسخ میدهد. با این کارها میخواهیم احساس کنیم که دنیایمان درکپذیر است و درنتیجه ما میتوانیم در برابر آن مسئول باشیم . پس لازم است که منشأ به وجود آمدن وسایل و چیزهای اطرافمان به خانهمان نزدیک شوند. بسیاری از مردم برای بازیابی نوعی جهانبینیِ متعلق به گذشته تلاش میکنند که معیارش از اساس انسانی باشد. آنها تلاش میکنند خود را از وابستگی به نیروهای مبهم اقتصاد جهانی برهانند.
قسمتی از کتاب فیلسوفی در تعمیرگاه:
ممکن است گفته شود وقتی درمورد رضایت درونی فکر میکنیم اولین چیزی که به ذهن متبادر میشود این است که فعالیتهایی از جنس فعالیتِ فوق بازی، سرگرمی و فراغت هستند و به قصد لذت انجام میشوند. چنین فعالیتهایی در خودشان پایان مییابند و ما آنها را بدون آنکه نیاز باشد کسی برای انجامشان به ما دستمزدی بدهد پیگیری میکنیم. اما در نقطهٔ مقابل، در مورد کار، دریافت دستمزد نکتهٔ اصلی است و درک کار بدون توجه به پاداشهای بیرونی فقط در یک فضای آرمانی و خیالی ممکن است. ممکن است گفته شود جداکردن کار از فراغت، که یکی ضرورت ناگوار و دیگری سرگرمی شیرین است، واقعیتِ زندگی است. اما من میخواهم به بررسی نوعی از زندگی بپردازم که در آن کار و فراغت جمع شده است، حتی اگر این بررسی نیازمند خطرکردن و ورود به قلمروِ ننگآور «آرمانگرایی» باشد.
امروزه رایج است که افراد «خود واقعی»شان را در نوع فراغت انتخابیشان پیدا میکنند. بر این اساس، کارِ خوبْ کاری تلقی میشود که راههای فرد را برای پیگیری فعالیتهای دیگری که به زندگی معنی میبخشند به حداکثر برساند. یک کارگزار بنگاه اعطای وام مسکن را در نظر بگیرید. او تمام سال بهسختی کار و فعالیت میکند و بعد در تعطیلات برای صعود به قلهٔ اورست اقدام میکند. محتوای روانیِ اغراقشدهای که تعطیلات تابستانی برایش به ارمغان میآورد باعث میشود او پاییز، زمستان و بهارِ بعد را تحمل کند.
به نظر میرسد شرپاها بهخوبی نقش خود را در این نمایش درک کردهاند، زیرا آنها بهشکل زیرکانهای نیاز او به مواجههای انفرادی و سبکبار را با واقعیت صلب و سخت پاسخ میدهند. میان زندگی کاری و زندگی تفریحیِ کارگزار بنگاه انفصالی وجود دارد؛ در یکی او نقدینگی جمعآوری میکند و در دیگری غذای روحی و روانی را ذخیره میکند. هر بخش به دیگری وابسته است و بخش دیگر را امکانپذیر میسازد، این امر بهشکل تعامل بین خُردهخویشتنها انجام میشود و نه بهعنوان قطعات قابلدرک و مرتبط از یک زندگی منسجم.
از سوی دیگر، مشاغلی وجود دارند که به نظر میرسد درمورد آنها ارتباط نزدیکتری بین زندگی و معیشت وجود دارد. آیا چنین ارتباطی را میتوان در ماهیت خودِ کار ردیابی کرد؟ یک پزشک با جسم افراد سروکار دارد، یک آتشنشان با آتش و یک آموزگار با کودکان در ارتباط است. این موارد به اندازهٔ اورست واقعیاند و اَعمالی که در آنها به کار گرفته میشود نیازمند نوعی توجه متمرکزند که زندگی میتواند حول آن شکل بگیرد (همانند کارکرد کوهنوردی برای شرپاها). در این حرفههای فاضل، کنشگر به بسط یک درک والا و موشکافانه از آنچه با آن سروکار دارد میپردازد. این بسط و پرورش در مقابل حس زیباییشناختی نبوده و قضاوت او از بدنها، آتش، کودکان و یا کوهستان بهوسیلهٔ تجربه واقعیتر میشود و درنتیجه توانایی او برای پاسخ مناسب به آنها رشد مییابد.
معلمی که واقعاً معلم باشد به کودکان عشق میورزد و میخواهد دریابد چگونه میتواند آنها را باهوشتر سازد. بیشترِ افرادی که بر روی خودرو کار میکنند هم همینطورند، زیرا آنها هم عاشق خودرو هستند. آنها معمولاً میخواهند دریابند چگونه میتوانند خودروها را تبدیل به وسایل نقلیهای سریعتر کنند. مکانیک، در چنین موقعیتی، حال کسی را دارد که در تعطیلات به سر میبرد.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.