سبد خرید

فصل استخوان (فصل استخوان 1)

ناشر : کتابسرای تندیسدسته: , ,
موجودی: 2 موجود در انبار

190,000 تومان

«فصل استخوان» اولين جلد از مجموعه‌اي است درباره‌ي دختري که بايد ياد بگيرد قدرت‌هايش را بپرورد، اما در دنيايي که همه‌چيزش را از او گرفته‌اند. اما در عين حال درباره‌ي نويسنده‌ي جوان خارق‌العاده‌اي هم هست که به او لقب «رولينگ دوم» داده‌اند. سامانتا شَنِن در نخستين رمان خود دنيايي غريب و متفاوت و حيرت‌انگيز خلق کرده که باعث مي‌شود از کوتاه‌بودنِ حجمِ کتاب ناراحت بشويد!

2 عدد در انبار

تعداد:
مقایسه



فصل استخوان مجموعه فصل استخوان جلد اول

درباره نویسنده سامانتا شنن:

سامانتا شنن (Samantha Shannon) نویسنده کتاب فصل استخوان، (زاده 8 نوامبر 1991) نویسنده انگلیسی داستانهای دیستوپی و ماوراء الطبیعه است. شنن در نوامبر 1991 در هامرسمیث لندن متولد شد و در روسیلیپ بزرگ شد. او اولین بار در پانزده سالگی شروع به نوشتن کرد، زمانیکه اولین رمان خود را با نام شفق قطبی نوشت، که هنوز منتشر نشده است. شانون زبان و ادبیات انگلیسی را در کالج سنت آن، آکسفورد خوانده و در سال 2013 فارغ التحصیل شد. در سال 2012، او با انتشارات Bloomsbury، كه به دنبال نمایشگاه کتاب لندن بودند، قرارداد كتاب شش رقمی را با شروع «فصل استخوان» امضا كرد تا سه كتاب اول را در یك سری هفت كتاب منتشر كند.

درباره کتاب‌ فصل استخوان:

سال 2059. بسياري از شهرهاي بزرگ جهان تحت تسلط نيرويي امنيتي است به نام «قلمه». پِيج ماهوني در دنياي زيرزمينيِ خلافکارهاي «لندن قلمه» کار مي‌کند و عضوي از دار و دسته‌ي «هفت مُهر آخرالزمان» است. کارش اما حتا با معيارِ خلافکارها هم غريب است: گردآوري اطلاعات از طريق رخنه در ذهنِ ديگران. پيج «رؤيانورد» است، يعني رده‌ي کمياب و خاصي از «روشن‌بينان»؛ اما روشن‌بينان در دنياي تحتِ فرمانِ قلمه بزرگ‌ترين مجرمان هستند. چون هر نوع فعاليت مرتبط با روح و ماوراء در دنياي قلمه قدغن است.

اما وقتي پيج را دستگير مي‌کنند، متوجه مي‌شود قدرتي در پشت پرده وجود دارد بسيار پليدتر و عظيم‌تر از قلمه. روشن‌بين‌ها را به زنداني مي‌برند که خودش شهري مستقل است: شهر آکسفورد که دو قرن پيش از روي نقشه‌ها محو کردند و الان در اختيار نژادي قدرتمند و فراطبيعي است به نام «رِفائيم». روشن‌بين‌ها ارزشِ زيادي براي رفائيم دارند؛ اما تنها در مقام سرباز و کارگر.

پيج را به يکي از رفائيم مي‌سپرند به نام «سِماک مشارتيم» يا «حارس» که مسئولِ آموزش و نگه‌داري از او باشد. حارس اربابِ پيج است و در نتيجه دشمنش. اما اگر پيج بخواهد آزادي‌اش را به دست بياورد، بايد از ذهنِ حارس و انگيزه‌هاي مرموزش سر دربياورد.

قسمتی از کتاب فصل استخوان:

واقعیت آشفته بود. نزدیک یک شمع بودم، اما آن‌قدر شعله‌اش سوخت و سوخت تا به‌اندازه‌ی دوزخ شد. در درون اجاقی گیر افتاده بودم. عرق مثل موم از منافذم بیرون می‌چکید. آتش بودم. می‌سوختم. شعله کشیدم و کباب شدم – بعد یخ زدم و در طلب ذره‌ای گرما احساس می‌کردم چیزی نمانده بمیرم. هیچ حد وسطی در کار نبود. هیچ آرامشی در کار نبود. تنها درد بی‌اندازه‌ی بی‌پایان.

تولید آئوپه گدازه ی ۱۴ طرحی مشترک بود بین بخش‌های نظامی و دارویی قلمه. این دارو تأثیری فلج‌کننده به نام «فریب انگیزی» می‌ساخت که روشن‌های بخت‌برگشته به آن می‌گفتند «طاعون مغزی»: مجموعه‌ای زنده و حقیقی نما از توهمات مختلف که بر اثر اختلالات و اعوجاجاتی در رؤیاسار انسان پدید می‌آمد. توهم پشت توهم، بیناب پشت بیناب طاقت آوردم و هر جا درد چنان شدید می‌شد که تحملش در سکوت ناممکن می‌نمود فریاد می‌کشیدم. اگر دوزخ تناظری در دنیای ما داشته باشد همین است. این دارو عین دوزخ بود.

اشک‌ها موهایم را خیس می‌کرد و به صورتم می‌چسباند و من بالا می‌آوردم و بیهوده سعی می‌کردم زهر را از تنم خارج کنم. فقط می‌خواستم همه چیز تمام شود. چه خواب، چه بی‌هوشی، چه مرگ، فقط چیزی بیاید و من را از این کابوس نجات بدهد.

«آروم، جیگر، آروم. دوست نداریم الان بمیری. همین طوری هم امروز سه نفر مرده‌اند.» انگشت‌هایی سرد روی پیشانی‌ام حرکت کرد. کمرم را قوس دادم و خودم را دور کردم. اگر نمی‌خواستند بمیرم، پس چرا این کار را با من می‌کردند؟

گل‌هایی پژمرده جست‌وخیزکنان از پیش چشمم گذشتند. اتاق به شکل گردابی درآمد و چرخید و چرخید و تا آن که دیگر نمی‌توانستم جهت‌ها را تشخیص بدهم. بالشی را گاز گرفتم تا جیغ نکشم. طعم خون توی دهنم پاشید و فهمیدم چیز دیگری را گاز گرفته‌ام – لب‌هایم، زبانم، گونه‌ام؛ از کجا معلوم؟

گداز به این راحتی از بدن دفع نمی‌شود. مهم نیست چند بار استفراغ کنی یا ادرار کنی، باز هم در بدن می‌چرخید و خونت آن را این ور و آن ور می‌برد و سلول‌های خودت تولیدش می‌کرد تا آن که بالاخره بتوانی پادزهرش را توی رگ‌هایت تزریق کنی. خواستم التماس کنم، اما حتا یک واج از دهانم بیرون نیامد. درد موج پشت موج پشت موج در وجودم دوید و دوید تا آن که دیگر شکی نداشتم می‌میرم.  

صدایی تازه آمد. «بسه. این یکی رو زنده لازم داریم. پادزهر رو بیارید؛ وگرنه کاری می‌کنم خودتون دوز دوبرابر بگیرید.»

پادزهر! شاید زنده بمانم. سعی کردم پشت حجاب مواج بیناب‌ها را ببینم، اما چیزی جز شمع ندیدم.

اشتراک گذاری:
نويسنده/نويسندگان

مترجم

نوع جلد

شمیز

قطع

رقعی

نوبت چاپ

1

سال چاپ

1398

تعداد صفحات

598

زبان

موضوع

,

شابک

9786001821202

وزن

655

جنس کاغذ

,

عنوان اصلی

The Bone Season
2013

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “فصل استخوان (فصل استخوان 1)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

پرسش و پاسخ از مشتریان

هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!

موقع دریافت جواب مرا با خبر کن !
در حال بارگذاری ...