فروپاشی خانمان آشر
درباره نویسنده ادگار آلن پو:
ادگار آلن پو (Edgar Allan Poe) نویسنده کتاب فروپاشی خانمان آشر، (زادهٔ ۱۹ ژانویه ۱۸۰۹ – درگذشتهٔ ۷ اکتبر ۱۸۴۹) نویسنده، شاعر، ویراستار و منتقد ادبی اهلِ بوستون آمریکا بود که از او به عنوان پایهگذاران جنبش رمانتیک آمریکا یاد میشود. داستانهای پو به خاطر رازآلود و ترسناک بودن مشهور شدهاند. پو از اولین نویسندگان داستان کوتاه آمریکایی به حساب میآید و از او به عنوان مبدع داستانهای کارآگاهی نیز یاد میشود. همچنین از نخستین افرادی بود که از ژانر علمیتخیلی استفاده کرد. او اولین نویسنده مشهور آمریکایی بود که سعی کرد تنها از راه نویسندگی مخارج زندگیاش را تأمین کند که به همین خاطر دچار مشکلات مالی در کار و زندگیاش شد. یکی از آثار زیبای او تیمارستان استونهیرست است که فیلمی از ان ساخته شدهاست.
آثار پو تأثیر زیادی بر ادبیات ایالات متحده و جهان داشت از جمله استفاده کردن از کیهانشناسی و رمزنگاری در داستانهایش. از بسیاری از آثار او در فرهنگ عامه، ادبیات، موسیقی، فیلم و تلویزیون استفاده میشود. شماری از خانههای وی امروز تبدیل به موزه شدهاند. نویسندگان رازآلود آمریکا هر ساله جایزهای به نام جایزه ادگار به بهترین اثر در گونهٔ رازآلود اعطا میکند. وی استاد نوشتن داستان کوتاه بود. از ادگار آلن پو به عنوان بنیانگذار داستان کوتاه امروزی یاد میکنند. داستانهای کوتاه وی، نوعی از قصههای کهن بود که در زمینههای وحشت، انتقام و حوادث مهیب و هولناک بازآفرینی شده و گسترش یافته بود.
ادگار آلن پو تأثیر چشمگیری بر ادبیات پس از خود گذاشت و از بنیانگذاران داستان کوتاه به مثابه یک فرم ادبی و همینطور از بنیانگذاران گونههای پلیسی، علمیتخیلی و وحشت شمرده میشود. نویسندگان و شاعرانی نظیر والت ویتمن، ویلیام فاکنر، هرمان ملویل و ری بردبری، و در فرانسه شارل بودلر، شاعر بزرگ فرانسوی که آثار او را به فرانسه ترجمه کرد و استفان مالارمه، و همینطور اسکار وایلد، آلدوس هاکسلی، فئودور داستایوسکی، خورخه لوئیس بورخس و توماس مان از او تأثیر گرفتهاند. چهرهٔ هولناک و همیشه حاضر مرگ و احساس گناه گریز ناپذیر قهرمانان پو، پیشدرآمدی است برای آنچه بعدها داستایوفسکی در جنایت و مکافات تکامل میبخشد. پو، بینشی ژرف به درون (گمراهی ذهنی) پدیدمیآورد که نشان میدهد مرز میان عقل و جنون چه اندازه باریک است. کشمکش همیشگی میان دو نفس درونی که در داستان «ویلیام ویلسن» آشکارترین نمود را مییا بد؛ آنچه که روانشناسی نوین «شخصیت دوپاره» میخواند.
درباره کتاب فروپاشی خانمان آشر:
«فروپاشی خانمان آشر» یکی از محبوبترین و بحثانگیزترین داستانهای پو است و منتقدان دربارهی تفسیرش اختلافات زیادی داشتهاند. راوی به دعوت دوست دوران کودکیاش به خانهی او میرود؛ خانهای بزرگ که او و خواهرش همراه با خدمتکارانشان در آن زندگی میکنند. دوستش بیمار است و با مصاحبت راوی میخواهد بر بیماریاش فائق آید، اما خود راوی هم پس از مدتی ماندن در این خانه، دچار مشکلاتی مشابه میشود. برخی منتقدان وقایع این داستان را فراطبیعی میدانند و برخی سعی میکنند این رخدادها را در چهارچوبی کاملاً طبیعی توضیح دهند؛ اما هر دو دیدگاه با مشکلاتی روبهرو میشوند، از جمله نحوهای که راوی داستان ماوقع را روایت میکند.
او این داستان را مدتی پس از وقوع ماجرا تعریف میکند و خودش بر نفی هرگونه عنصر فراطبیعی در این داستان اصرار دارد: همهی اتفاقاتی که در خانهی آشر افتادهاند در چهارچوبی طبیعتگرایانه قابل توضیحاند. او باور دارد جهان براساس قوانین طبیعی پیش میرود و در نتیجه، وقایع خانهی آشر هم باید تبیینی طبیعتگرایانه داشته باشند و امیدوار است با نقل و گزارش این اتفاقات به تبیینی مقبول از ماجرا دست یابد یا دست کم شنوندگان، نگاه او را به رخدادهای خانهی آشر تصدیق کنند. به این ترتیب، ممکن است «فروپاشی خانمان آشر» یک جور دام باشد: قرار است خوانندگان هم دچار همان مخمصهای شوند که راوی داستان با آن درگیر است.
در این صورت، این داستان با یکی از درونمایههای اصلی نوشتههای پو تطابق خواهد داشت: مدلهایی که هوش بشر برای ترسیم رازهای جهان طراحی میکند برای حل این معماها کافی و وافی نیست. راوی میگوید: تجربهای داشته که چندوچونش برای خود او معلوم نیست، از آن نوع معماهایی که اگر انسانها با ضرب و زور بخواهند حلشان کنند، دچار جنون خواهند شد. این داستان تجربهای را روایت میکند که از محدودیتهای عقل بشر در درک رازهای آفرینش خبر میدهد.
قسمتی از کتاب فروپاشی خانمان آشر:
تمام یک روز ملالانگیز، تاریک، و ساکت در پاییز آن سال، هنگامی که ابرها در ارتفاع چنان کمی در آسمان آویخته بودند که نفسگیر مینمود، من سوار بر اسب، بهتنهایی، از منطقهای روستایی عبور میکردم که عجیب دلگیر بود، و سرانجام چون سیاهی شب فرا رسید، خود را در محدودهی چشمانداز خانمان سودازدهی آشر یافتم. نمیدانم آن بنا چه کیفیتی داشت- اما با نخستین نگاهی که به آن ساختمان انداختم، اندوهی طاقتفرسا وجودم را فراگرفت. میگویم طاقتفرسا؛ چون هیچیک از آن هیجاناتی که از سر شاعرانگی نیمهخوشایندند و ذهن حتی سختترین تصویرهای ویرانی و هول در طبیعت را معمولاً همراه با آنها ادراک میکند، از بار آن احساس نکاستند.
به منظرهی پیش رویم مینگریستم – به خانهی بینقشونگار، و سادگی محوطهی آن مِلک – به دیوارهای لخت و سرد- به پنجرههای چشممانند بیروح – به چند بوتهی پربرگ جگن- و به چند تنهی سفید درختان پوسیده- با روحیهای یکسر ملول، روحیهای که نمیتوانم آن را چنان که باید با هیچ احساسی در این جهان مقایسه کنم مگر با حال پس از بیداریِ عیاش نشئه از افیون – فرو لغزیدن دردناک در زندگی هرروزه – فروافتادن هولناک حجابها. نوعی فسردگی، رو به زوال رفتن، نوعی دلزدگی در میان بود. نوعی ملال چارهناپذیرِ فکر که حتی برانگیختن خیال نیز نمیتوانست آن را به هیچ تعالیای بکشاند. چه چیزی بود – درنگ کردم و اندیشیدم – چه چیزی در نظاره کردن به خانمان آشر بود که اینگونه مرا مرعوب میکرد؟
رازی یکسر ناگشودنی بود؛ همانطور که نمیتوانستم از خیالات موهومی سردرآورم که هنگام اندیشیدن بر من هجوم میآوردند. ناچار بودم به این نتیجهگیری نامطمئن پناه برم که هرچند بدون شک ترکیبهایی از چیزهای طبیعی خیلی ساده از این نیرو برخوردارند که این چنین بر ما تأثیر بگذارند، تحلیل این نیرو در ملاحظاتی ورای قوه درک ما نهفته است. پیش خود فکر کردم ممکن بود صرفاً چینش متفاوتِ اجزای صحنه و جزئیات تصویر، برای محدودکردن یا چهبسا از میان بردن قابلیت آن در ایجاد تأثرات غمبار کافی باشد. براساس همین تصور اسبم را به کناره پرشیب آبگیر سیاه و درخشانی راندم که با درخشش آرام خود در نزدیکی خانه قرار داشت، و من با لرزهای بر اندام، به مراتب پرهیجانتر از قبل، به پایین خیره شدم، به تصویر از شکل افتاده و واژگون جگنهای خاکستری و تنههای شبحگون درختان، و پنجرههای چشممانند و بیروح.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.