فرزند زمان
درباره نویسنده جوزفین تی:
جوزفین تی (Josephine Tey) نویسنده کتاب فرزند زمان، با نام اصلی الیزابت مک کینتاش (25 ژوئیه 1896 – 13 فوریه 1952)، نویسنده اسکاتلندی بود. رمان «دختر زمان» او یک کار پلیسی بود که به بررسی نقش ریچارد سوم انگلستان در مرگ شاهزادهها در برج میپرداخت و از سوی انجمن نویسندگان جنایی به عنوان بزرگترین رمان جنایی تمام دوران نامگذاری شد. اولین نمایشنامه او ریچارد از بوردو، که با نام مستعار دیگری به نام گوردون داویوت نوشته شده بود، با بازی جان گیلگود در نمایش موفق وست اند آن.
درباره کتاب فرزند زمان:
آلن گرانت، بازرس اسکاتلند یارد (شخصیتی که در پنج رمان دیگر از همین نویسنده نیز حضور دارد) در حالی که در بیمارستان با پای شکسته در تخت بستری است، احساس بیحوصلگی میکند. مارتا هالارد، دوست هنرپیشه او، به او پیشنهاد میکند که باید خود را با تحقیق در مورد یک معمای تاریخی سرگرم کند. او با آگاهی از علاقه گرانت به چهره انسان، چند عکس از شخصیتهای تاریخی برای او میآورد. او شیفته پرترهای از شاه ریچارد سوم میشود. او به خود میبالد که میتواند شخصیت یک شخص را از روی ظاهرش بخواند و پادشاه ریچارد به نظر او مردی ملایم، مهربان و خردمند است. چرا همه اینقدر مطمئن هستند که او یک قاتل بیرحم بوده است؟
گرانت با کمک دوستان و آشنایان دیگر، زندگی ریچارد و پرونده شاهزادههای برج را بررسی میکند و نظریههای او را بر روی پزشکان و پرستارانی که به او مراجعه میکنند، آزمایش میکند. گرانت با کمک برنت کارادین، یک محقق جوان دوست داشتنی آمریکایی که در موزه بریتانیا کار میکند، هفتهها به تفکر درباره اطلاعات و اسناد تاریخی میپردازد. با استفاده از منطق کارآگاه خود، او به این نتیجه میرسد که ادعای قاتل بودن ریچارد ساختگی تبلیغات تودور است، همانطور که تصویر محبوب پادشاه به عنوان یک هیولای گوژپشت است.
قسمتی از کتاب فرزند زمان:
گرانت روی تخت بلند سفیدش دراز کشیده و به سقف خیره شده بود با نفرت به آن زل زده بود. جای آخرین ترکهای سطح روشن تمیزش را از بر بود. روی آن نقشهها کشیده و در آنها سیاحت کرده بود؛ رودخانهها، جزیرهها و قارهها. از آن بازیها حدسی ساخته و چیزهای پنهانش را کشف کرده بود؛ صورتها، پرندهها و ماهیها. رویش محاسبات ریاضی طرح کرده و دوران کودکیاش را از نو کشف کرده بود؛ معادلهها، زاویهها، مثلثها عملاً کار دیگری جز آنکه نگاهش کند، نمیتوانست بکند. از تماشایش بیزار بود.
به آن کوتوله گفته بود تختش را کمی بچرخاند تا شاید بتواند گوشه تازهای از سقف را برای اکتشاف ببیند ولی به نظر میرسید در آن صورت تقارن چیدمان اتاق به هم میخورد و جایگاه تقارن در بیمارستانها کمی پایینتر از «تمیزی» و خیلی بالاتر از «دینداری» بود هر چیزی خارج از این توازی بیحرمتی به بیمارستان بود. آن کوتوله از او پرسیده بود چرا کتاب نمیخواند چرا هیچ کدام از آن رمانهای جدید گرانقیمتی را که دوستانش مدام برایش میآوردند، نمیخواند.
«آدمهای زیادی به این دنیا آمدن و کلمات خیلی زیادی نوشته شده. میلیونها کلمه از خبرگزاریها بیرون میآد فکرش هم وحشتناکه.»
کوتوله گفت: «يُبس به نظر میرسی.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.